Monday, March 12, 2012

3073. ژوکر هستم، یک آنتی سوشال


چند روز پیش دوست مانی دعوتمون کرده بود خونشون. یک خانوم دکتر همسن من (درواقع چند ماه کوچکتر از من)! راستش خیلی فکر کردم که بهانه ای برای نرفتن پیدا کنم. مانی کلی ازش تعریف کرده بود ولی بازم من ترجیح میدادم در همچین شرایطی قرار نگیرم. اینکه مامان آدم دکتر باشه کافی نیست، لازمه که خودش هم یه پُخی باشه. تازه داشتم از شوک سی سالگی درمیومدم، و احساس میکردم در همچین موقعیتی همون ته مونده اعتماد به نفس کم و بیش به دست اومده ام رو هم از دست میدم. خلاصه تمام روز استرس داشتم و سر کلاس هم هی فکرم میرفت به مهمونی شب! با کلی دلشوره رفتم بالاخره...
خوشبختانه نگرانیم بی مورد بود. میزبانها خیلی خونگرم بودن و مهموناشون هم خیلی باحال. چندتا از فارغ التحصیلای سالهای حدود 52- 53 دانشگاه امیرکبیر که از همون موقع با هم دوست هستن و همه حدود 10-15 ساله امریکا و کانادا هستن، با کلی خاطرات جالب و حرفهای شنیدنی. یک زوج این گروه هم تُرک بودند و خیلی خوش صحبت و خوش صدا. کلی آواز خوندن همه شون آخر شب و هی این آقاهه ترکی میخوند و من هی دلم ضعف میرفت... آخرش میخواستم برم براش این آهنگهای ترکی توی موبایلم رو بزارم و بپرسم اسمشون چیه که بتونم اصلشون رو پیدا کنم!

خلاصه که خوشحالم که رفتم. خوش گذشت.


No comments: