Saturday, March 10, 2012

3069. خواب دیدی خیر باشه



خواب ديدم اومده. نميدونم كجا بوديم، دوبي؟اينجا؟ تهران؟ نفهميدم، به نظرم شبیه اینجا بود بیشتر.خوشحال بود و مثل هميشه خونسرد. خيلي با احتياط از دور نگاهش ميكردم. هي به خودم ميگفتم نزديك نشي ها، محو ميشه. مهربون بود. رفتم جلو و آروم بغلش كردم، يه نفس عميق كشيدم و رفتم كنار. كلافه بودم و با خودم در جدل كه: خونسرد باش، نزديك نشو، زياد نخند! گفت دندونش درد ميكنه. يه بروفن بهش دادم و باز رفتم دور نشستم. صبح كه بيدار شدم أولين چيزي كه به فكرم رسيد اين بود كه قرصه رو خورد؟ خوب شد دندونش؟! از لحاظ سطح دغدغه ها...

عطر تنش هنوز توي بينيم مونده...

No comments: