امروز بعدازظهر كه نشسته بودم كنار پنجره و نم نمك درس ميخوندم و از حال و هواي بهاري لذت ميبردم، يه دفعه احساس كردم چه حس خوبي داره تنهايي. خوب البته تجربه جديدي نيست، ولي فكر ميكردم شايد ديگه خيلي هم برام جالب نباشه، كه ديدم هنوزم هست. دوستش ميدارم. احتمالا خوبيش بخاطر اينه كه ميدونم شب ماني مياد و آخر هفته هايي كه كشيك نيست هم كه عاليه. ولي خوب با اومدن من، اون ديگه اين لذت تنها بودن رو نداره. حداقل چند ساعت از روز تنها بودن در خانه، حق هر انسانيست. حقوق بشر را رعايت كنيم.
پ.ن. شرمنده شدم كه سه سال پيش چند ماهي با خودخواهي تنهايي و آرامش يك نفر رو سلب ميكردم! جووني بود و جهالت و مرضي كه عشق ميخواندمش...
پ.ن. شرمنده شدم كه سه سال پيش چند ماهي با خودخواهي تنهايي و آرامش يك نفر رو سلب ميكردم! جووني بود و جهالت و مرضي كه عشق ميخواندمش...
No comments:
Post a Comment