دیشب 13 ساعت سرکار بودم. بخاطر مه همه چی همه جا ریخته بود بهم.
صبح بجای اینکه ساعت 8 برگردم، ساعت 12:30 برگشتم.
سه چهار ساعت خوابیدم، ولی هنوز دارم گیجی ویجی می زنم.
فردا هم صبح زود باید برم سرکار، امیدوارم شب بتونم بخوابم.
این 4-5 روز گذشته ظاهرا کلا اوضاع همینجوری بوده که خوشبختانه من سرکار نبودم.
آخر هفته دارم می رم مرخصی،بعد از شش ماه،فعلا بلیتم مشکل پیدا کرده!
باید یه روز هم برم خرید. بالاخره دست خالی که نمیشه رفت
چمدون بستن هم که جای خود دارد،تجهیزات مناسب برای سفر،پیک نیک،عروسی و عید دیدنی
از الان خسته شدم (تنبل بی جنبه)
این وسط یه روز هم مرحله بعدی امتحانمه
و جلسه آخر کلاس آیلتس که نفهمیدم چطور گذشت ، احساس می کنم چند جلسه ازش جا افتاده!
پ.ن. دوست داشتم عید پیش خواهرم می بودم که نشد
پ.ن.2. پارسال هم همیتقدر همه چی شلوغ پلوغ بود و هزارتا کار داشتم و چونه می زدم برای 2 روز طولانیتر کردن مرخصیم
روزهای آخر هم که دنبال کارهای ماشین و نهایتا بد قلقی عجیب تو(الان که فکرش رو می کنم می بینم خیلی هم عجیب نبود) که توی اون شرایط من دیگه آخرش بود
پ.ن.3. اولین باره که 18 روز مرخصی دارم! یه هفته هم که به مریضی و ماجراهای امتحان گذشت
حقوق بی حقوق. ماه دیگه باید باد هوا بخورم احتمالا
No comments:
Post a Comment