ایرانیهای شرکت تا به هم می رسن یادآوری می کنن که "چهارشنبه سوری هستی که؟ بیای حتما ها"
حالا هنوزم معلوم نیست میخوان چکار کنن، فقط تا اینجا ظاهرا هیشکی اون شب سرکار نیست و برای همین ذوق کردن همه.
نمی دونم پارسال که ما هی این در اون در زدیم چرا هیچ جا هیچ خبری نبود!
که بعدش من کسل و خسته پا شدم اومدم اونجا و نیم ساعت بعدش هم تو خوابیدی
منم ،ضایع شده و عصبانی در حد آتشفشان، برگشتم خونه. وقتی رسیدم یادم نمیومد چطور رانندگی کرده بودم.
تنها دفعه ای بود که هیچ وسوسه ای برای اومدن نداشتم و اولین باری بود که تو گفتی بیام.
خیلی شب بدی بود.
اینم گذاشتم به حساب اتفاقات ناخوشایند قبل از عید. فکر می کردم اینا مال خونه ماست.
ولی انگار فرقی نمی کنه کجا باشم یا با کی باشم. همیشه قبل از عید یه (سری) تراژدی دارم.
دیگه عادت کردم به تراژدیهای اسفند. اولیش هم خودم بودم.
پ.ن. من از طرفدارای پروپا قرص چهارشنبه سوری و "حفظ سنتها" بودم
الان که به اون موقع ها فکر می کنم خنده ام میگیره که چطور همه رو تشویق می کردم.
چند ساله که اصلا حال و حوصله چهارشنبه سوری ندارم
کاش بشه امسال رو بپیچونم یه جوری
No comments:
Post a Comment