Saturday, March 13, 2010

121. شکست که شکست...who cares







شیشه ای می شکند

یک نفر می پرسد ... چرا شیشه شکست؟

مادر می گوید ... شاید این رفع بلاست.

یک نفر زمزمه کرد ... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.

شیشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد ...

تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد ...

اما امشب دیدم ...

هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید ...

از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟







No comments: