حمام مغربی (همون دلاکی و کیسه کشی قدیمی خودمون) پدیده بسیار خوبی ست.
پوستتون ور میاد، حالتون جا میاد و روحتون سبک میشه و آماده پرواز.
نیست که من همش سرکارم یا خسته م و حال ندارم برم حمام، این یه جورایی کارواشه.
آدم احساس اشرافیت بهش دست میده با این غلطهای زیادی (درتمام اون مدت سعی میکردم به این مسئله فکر نکنم که چندتا پرواز باید برم تا پول این تفریح غیر ضروری مرفه بی دردانه دربیاد)
بعد از سه سال تازه یادم افتاده قرتی بازیهای اینجا رو امتحان کنم! هی هم به خودم میگم، اشکال نداره، اینجا مال همین کارهاست دیگه، دو روز دیگه میری کانادا، زندگی بدبختی دانشجویی، این قرتی بازیها هم انقدرفراوون همه جا نیست و گرونتره و وقت نداری و ماشین نداری و... خلاصه دلم که خوب برای خودم کباب شد تصمیم میگیرم یه حال کوچولویی به خودم بدم.
البته این قضیه رو دیشب امتحان کردم و بعدش هم بسیار بد خوابیدم و خواب بد دیدم!
نمیدونم انقدر همش خسته م تنبل شدم یا چون تنبل شدم همش خسته م...
حتی وقت نمیکنم گودر رو باز کنم، صفر کردنش پیش کش. پارازیت هفته پیش هم نصفش رو هنوز ندیدم. کلی پنجره باز شده و خونده نشده این بالاست که دهن کجی میکنن. هتل هم پیدا نکردم...
No comments:
Post a Comment