Monday, December 13, 2010

766. تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار






دریا و آسمانی که پشت سرت به هم می پیچند
وکسی دراین سوی تصویرت، به خود...
آنها از حسادت خنده هایت و
او از حسرتش


این چه دنیای کوچکی ست
که آسمان و دریایش به هم میرسند و
انسانهایش نه!


خنده ات
نه دریچه ای به سوی بهشت
که خودِ خودِ بهشت است.
در برزخ که باشی
به نسیمی از بهشت دل خوش میکنی





پ.ن. باز هم به بهانه عکسی دیگر
لبخندی که بر لب مینشیند و اشکی که به چشم نمیرسد
بغض
بغض
بغض




2 comments:

Anonymous said...

like, like, like;)

Joker said...

مرسی