Thursday, December 06, 2012

3304.



یکی از چیزهایی که خیلی بدم میاد اینه که یکی هی ازم بپرسه تا کجا خوندی،چقدرخوندی، از کجاها خوندی... و این دوستم هم به تا حد زیادی اینکار رو میکنه متاسفانه! همین روزایی هم که دانشگاه نمیرم از دستش حرص میخورم! خوبیش اینه که تلفنی نیست زیاد، خیلی مختصر و مفید حرف میزنه (اغلب اس ام اس میزنه، به انگلیسی درب و داغون که کلی طول میکشه تا منظورش رو بفهمم! حالا نه اینکه انگلیسی من هم عالی باشه ها، ولی اقلا برای اینا فارسی مینویسم) خلاصه شماره ش که میفته روی تلفن من استرس میگیرم اصن...
بعد هی به خودم میگم: خجالت بکش، زشته، از تو خیلی بزرگتره. بعد مهربون هم هست خیلی ولی خوب اصلا مدل ما به هم نمیخوره. یه سری کارای اشتباه رو هی دائما تکرار میکنه و عین خیالش هم نیست. ینی بی توجهه، یا بی اتیکت مثلا (!!!)
 احساس بدی دارم که عصبانی میشم از دستش و عذاب وجدان میگیرم. به خدا من آدم کم طاقتی نیستم، چرا اینجوری میشم با این طفلک آخه؟! البته اون به عصبانتیم هم میخنده و به شوخی برگزار میشه قضیه، من واقعا بی احترامی نمیکنم بهش.

پ.ن. اول راهنمایی هم یه بغل دستی داشتم که خیلی روی اعصابم بود در این زمینه. هر شب (بدون استثنا) زنگ میزد کل کارای فرداش رو بامن چک میکرد که نکنه یه چیزی یادش رفته باشه! خیلی خیلی ناراحت کننده بود، ولی من خجالتی نادون روم نمیشد بهش چیزی بگم. چون اون یه آدم برون گرای پرروی رُک بود (حتی میتونم قسم بخورم که در دوران دانشگاه با حراست دانشگاهشون هم اقلا چندباری حرفش شده، از اون مدلیها) و من یک انسان محافظه کار خجالتی که "همه چی خوب باشه، همه باهم دوست باشن"!  هنوزم خیلی پیشرفت نکردم البته...

No comments: