Saturday, December 08, 2012

3309. تصمیم ژوکر


انگار من با آب خیلی ارتباط برقرار میکنم. شاید یه ربطی به ماهی بودنم داشته باشه.
چطور؟ خدمتتون عرض میکنم... در جریان برنامه شنای تابستونم که هستید احتمالا (کلی درباره ش داد سخن داده بودم). یادتونه گفته بودم که زیر آب چه برنامه ریزیهایی میکنم و کلی انرژیم زیاده و تصمیم میگیرم شاخ غول بشکنم و اینا؟ (حالا بگذریم که با بیرون اومدن از استخر اون ابرا همه از بالای سرم پاک می شدن!). حالا امروز هم زیر دوش باز دچار همچین حالتی شدم و ناگهان تصمیمات مهمی گرفتم.
تصمیم اینه که مثبت باشم. انقدر موج منفی نفرستم. پرانتز باز، خواهر جان به من میگفت "گِلام" (گالیور یادتونه؟ "من میــــدوونم...")، پرانتز بسته. کمتر خودم رو سرزنش کنم و چهارتا نکته مثبت در خودم ایجاد کنم که بتونم روی اونا تمرکز کنم یه کم. هی نگم " نمیشه"، حالا اگر هم نشد، نشده دیگه. از الان هی بگم نمیشه که مثلا جهان هستی دلش به حال من نمیسوزه بگه : آخی... حالا بذار این دفعه اوضاع روبراه بشه این خوشحال بشه!  به اطرافیانم هم یه کم انرژی مثبت بتونم منتقل کنم اقلا.
درسی که امروز امتحانش رو داشتیم (آخ آخ... چه امتحان بیخودی هم بود!) یه بخشی داره به نام  Reflective Analysis. ینی اینکه بعد از هر اتفاقی بشینیم بهش فکر کنیم، درباره ش بنویسیم، بررسیش کنیم، کارهای درست و غلطمون رو بسنجیم توی این ماجرا و خلاصه راهکار پیدا کنیم برای اینکه در شرایط مشابه چطور میشه بهتر عمل کرد. حالا منم اینکار رو کردم، ناخودآگاه البته. ینی میخوام بکنم یواش یواش. این چند سال اخیر به اندازه تمام عمرِ یک آدم منفی بودم، نتیجه ش هم این شد که داغون کردم خودم رو (الان خوب شدم مثلا). طبعا هرچی بیشتر موج منفی بفرستی، اتفاقات منفی هم بیشتر برات پیش میاد. این چند روز اخیر خیلی حالم جالب نبود و هی سعی کردم فرافکنی کنم که : عادیه، خوب میشه چند روز دیگه، مال امتحانه، پی ام اس ه... خوب واقعیتش هم اینه که خوب میشه ولی اثر بدی که میذاره و عکس العملهایی که ممکنه توی این شرایط نشون بدم شاید خیلی اثرشون گذرا نباشه. همه آدمها که انقدر دقیق نمیشناسنمون که بفهمن چه وقت چه مون شده، اینجوری یه تصویر گیج کننده ارائه میدیم. خوب من واقعا ترجیح میدم تصویرم همونی باشه که بچه ها توی دانشگاه میگفتن: از در دانشگاه که میام تو، از صدای خنده ژوکر میشه پیداش کرد.  وقتی انرژی مثبت میدی، خودت هم قطعا حال بهتری خواهی داشت. جریان دوطرفه ست.
اشکال نداره که آدم دلش تنگ بشه (اشکال داره البته، ولی الان دارم روشنفکرانه برخورد میکنم باهاش)، اشکال نداره که یه وقتایی آدم گریه کنه حتی ( تنهایی لعنتی، نه جلوی مردم!)، ولی اینا نباید بشه زمینه ثابت روزمرگی های آدم. دیفالت باید همون خندهه باشه، نه فقط بخاطر اینکه اونجوری قشنگتره و اثر بهتری میذاره، بخاطر اینکه منِ واقعی اونجوری بوده (خوب حالا یه وقتایی یه غرهایی هم میزدم دیگه، بالاخره شرایط محیطی رو هم باید درنظر گرفت).
امیدوارم این تصمیماتم واقعا در نتیجه تفکرات ارادی باشه، نه صرفا نوسانات شدید هورمونی، یا اثر چای زعفرانی که از دیروز بهش معتاد شده م و بدجوری هم بهم ساخته و سرخوشم کرده گویا! 

پ.ن. همونطور که میبینید، نه تنها درس هام رو خوب خونده م، بلکه به صورت عملی هم دارم ازشون استفاده میکنم. بعله...
پ.ن.2. یه حمام رفتم ها، چقدر داستان درست شد!


No comments: