من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست ؛ تو هم ز روی عنایت، چنان بخوان که تو دانی
Thursday, July 29, 2010
Wednesday, July 28, 2010
460. دل و بی دل کردنها
گفتم موی کوتاه بهت میاد
دیگه نه تا این حد...
پ.ن. لایک بزنم؟ نزنم؟
کامنت بزارم؟ نزارم؟
الکی خودت رو ضایع می کنی که چی
ساکت بشین سرجات مثل بچه آدم
والله
459. بغل لازم شده م
امشب لوس شدم باز...
از اون وقتا که خودم رو بزور بچپونم زیر بازوت
بعد تو با خنده بگی: داری خودت رو لوس می کنی؟
بعد منم بگم : آره
بعد بغلم کنی وچند دقیقه بعدشم قهقه بخندی که: پس چرا اشکات داره میاد پایین؟!...
بعد اون بغض لعنتی بترکه
مثل الان
خوبه که نیستی که ببینی
ضایع شدن هم حدی داره
پ.ن. نمیشد همون دوماه پیش قبولم می کردن که اونقدر جلوی تو آبروم نمی رفت؟!
زیاد مطمئن نیستم که شغلها آدمها رو عوض می کنن یا نه. ولی امیدوارم من یکی آدم بشم، یعنی سنگ بشم درواقع. درست بشم. یه چیزی غیر از این بچه دوسال و نیمه
458.
خیلی خسته م. هر روز 8 بیدار شدن آدم رو نابود می کنه
آدم به هیچ کاریش نمی رسه اینجوری از بس که وقتی عصر می رسه خونه له و لَوَرده ست!
خیلی خوابم میاد، برای فردا کلی مشق دارم. حموم هم باید برم... وقت نمی شه که. اه
سه روز off خواستم برای این ماه، شونصد بار هم میل زده بودم براشون. آخرش هم بهِم ندادشون.
نمی فهمن آدم یکسال خواهرش رو ندیده باشه یعنی چی. نمی فهمن که بابا سه روزه همش، نمیمیرید سه روز من نباشم.
هیچی نمی فهمن.
باز فردا باید برم منت کشی و التماس. اه که چقدر بیزارم از این کار
خسته م و عصبانی و درب و داغون
این اشکهای مسخره هم که دنبال بهانه می گشتن انگار! الان وقتش نیست
چقدر به اون آرامش همیشگیت (هرچند ظاهری بود شاید) حسودیم میشه.
چقدر خوب بود که وقتی من مثل اسپند جز و وز می کردم انقدر خونسرد نگاه می کردی.
پ.ن. الهی بمیرم برات که هرشب1:30 میخوابیدی و صبح ساعت 8 هم به زور بیدار میشدی...
امروز که به زور خودم رو از تخت کشیدم بیرون. خدا رحم کنه به فردا...
457. Sit back , Relax, and try to stay ALIVE
امروز Safety Training داشتیم
و کلاس با این خبر شروع شد:
"یک هواپیمای ایرباس شرکت low cost پاکستانی Air Blue وسط کوهها موقع فرود به دلیل شرایط بد جوی سقوط کرد و متلاشی شد
146 مسافر و 2 خلبان و 6 مهماندار همه مُردن." در منطقه کوهستانی طبق معمول.
هواپیماهاشون توی فرودگاه شارجه می شینن. زیاد دیدیمشون.
از استانبول میومدن. امیدوارم اقلا اونجا بهشون خوش گذشته باشه روز آخر عمرشون!
پ.ن. هر وقت کلاس safety داریم از بس اتفاقات فاجعه آمیز برامون میگن و فیلماشون رو می بینیم، از زندگی سیر میشم!
بخصوص که امروز هر نیم ساعت یه بار هم تکرار می کرد : " شما از این به بعد مسئولید". شونه هام درد می کنه هنوز هیچی نشده
456. جایزه ش رو هم می دیم به خودش
درخواست میکنیم :
1 - زودتر یارکشی کنه اون 313 تا همراهش رو انتخاب کنه که بقیه انقدر برای خود شیرینی دهن مردم رو سرویس نکنن
سرداران بدنام و سربازان گمنامش روهم ، من جمله شما دوست عزیز، گم و گور کنه راحت بشیم از دستشون
2- دفعه دیگه خواست نماینده بفرسته یکی رو انتخاب کنه که بشه بدون کفاره به ریختش نگاه کرد اقلا
Tuesday, July 27, 2010
453. رقابت سالم
fly dubai * میره باکو
اون وقت ما میریم پیشاور و نجف و یمن!
بعد هی میگن چرا ملت استعفا میدن میرن شرکت رقیب...
خوب قربونت برم، بسیجی نیستن که آرزوی شهادت داشته باشن که!
به سلامتی یه وقت دیدی رفتیم رو بمبی، خمپاره ای، چیزی ترکیدیم راحت شدیم کلا
*وقتی مسافر برمیگرده نصف پول بلیط رو بهش پس میدن! یعنی فقط مونده مجانی مسافر بزنن که روی ما رو کم بکنن ها...
کلا همه یه جورایی دست به دست هم دادن که شرکت ما رو به خاک سیاه بنشونن. من که کلی از شرکت شاکیم صد البته ولی فعلا ترجیح میدم از نون خوردن نیفتم ترجیحا
452. Up Grade process
77 نفر برای این آپ گرید اقدام کردن
15 نفر انتخاب شدیم
بازم 9 تامون قراره فعلا گوشی خدمتمون باشه تا دوماه دیگه شاید
شرکته داریم؟!
وای به حالشون اگه من جزو اون 6 تا نباشم!
451. نمونه بارزش خود من!
- به قدرت ذهن ایمان داشته باشین. مطمئن باشید هرچی رو که واقعا با تمام وجود بخواید و تو ذهنتون تصویرسازیش بکنید و شب قبل از خواب و صبح بعد از بیدار شدن با خودتون تکرارش کنید، بهش میرسید. تصویر یک چک امضا شده رو با مبلغی که دوست دارید کپی کنید بزارید جلوی دیدتون، مثلا گوشه آیینه. هر روز می بینیدش و باورش می کنید و ذهنتون برای تحققش برنامه ریزی میشه و شرایط در جهت واقعیت یافتنش مهیا میشه.
+ من پول نمی خوام*. نمیشه عکس یکی رو بزارم به جای چک؟
پ.ن. بی خیال بابا. من همه همه همه راهها رو امتحان کردم.
جواب نداد
حالا بازم هی بگید قدرت ذهن ...
* میخوام ولی اولویت اول نیست فعلا
"فرازهایی از کتاب رازها" (من نخوندم، یکی داشت بهم مثبت اندیشی تزریق می کرد)
Monday, July 26, 2010
449.اگه جرات داری البته
پاشو بیا ما رو از دست این یاران فداکارا و جان بر کف(گزارنده) و گمنام و بدنامت نجات بده جون جدت.
با اون بساطی که سر سید حسن درآوردن، منم جای تو بودم اینورا پیدام نمیشد
پ.ن. میگن اسم آدمها روشون اثر میزاره ها
راست میگن...
مثل تو
افسانه ای
غایب
آخرش هم این میاد و تو نمیای!
تو که الکی گفتی میای البته...
نترس، منم باور نکردم
448. تا این حد؟
تازگی یه سری از همکارام که به من می رسن چندتا شماره تلفن کلینیکهای پوست و زیبایی و یه سری محصولات جدید رو برام ردیف میکنن.
یعنی واقعا اینقدر وضعم خرابه؟!
یعنی واقعا اینقدر وضعم خرابه؟!
447. دل باید جا بمونه که نمونده
کله جا ماندش اینجا و
نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری
گرَش افتد کلاه اینجا
این استاد شهریار هم خوب همشهریهاش رو میشناخته ها...
پ.ن.1. حالا کلاه نه، ماشین. چه فرقی داره!
پ.ن.2. باز زدم به صحرای کربلا امشب، میدونم
446. یه کم کمتر راست می گفتی خُب
اقلا هی نمیگفتی "من خوب فیلم بازی می کنم"
میذاشتی اون چهارتا خاطره خوب برای آدم باقی بمونه
نه اینکه هربار یادشون میفتم این جمله ت دَنگی بخوره تو سرم و یادم بیاره که همش الکی بوده
Sunday, July 25, 2010
445. Upgrade Training
چهار روز ترینیگ از فردا شروع میشه. هر روز 17_8:30
ماراتُنی ه برای خودش. بعدش هم بلافاصله پرواز
manual هم که تغییر کرده و ورژن جدیدش رو باید بخونم حتما
خلاصه که روزهای زیبایی در پیش است!
و تعطیلات بسیار دور. تعطیلی امروز کافی نبود اصلا.
فکرش هم خسته کننده ست
444. توضیح واضحات
پست فبلی یک مظلوم نمایی نبود، ظلمی هم واقع نشده. بنده هم زنده م، سُر و مُر و گُنده.
خوشبختانه اینجا رو نمیخونه، ولی به هرحال دوست ندارم یه بار دیگه ازش بشنوم که " چرا من رو میخوای بکنی آدم بَدِه" (!) (البته قرارهم نیست دیگه اصلا چیزی ازش بشنوم کلا)
بنده همچین غلطی نکردم یا اقلا همچین منظوری نداشتم.
قربون صدقه رفتن ناراحت کننده ست و لوس بازی لابد
گهگاهی غُر زدن هم سیاه نماییه
خفه شدن گزینه مناسبه احتمالا
443. مادری دارم بهتر از برگ درخت
شاکی بودم و غصه دار و دلتنگ و خلاصه همه حسهای مزخرف باهم
یه به اصطلاح نفرینی کردم، یادمم نیست چی بود. من که دلم نمیاد چیزی بهش بگم آخه چه برسه به نفرین! همینجوری یه چیزی پروندم شاید مثلا تو این مایه ها که " ایشالله که اصلا اونجا هم بحران اقتصادی بشه و همه چی بهم بخوره " یا یه چِرتی تو همین مایه ها
مامان هم خیلی خونسرد برگشت گفت: چکار بچه مردم داری! ایشالله هرجا هست موفق و سلامت باشه
بعد فک من چسبید به زمین کاملا...
همیشه می گفت که همه بچه ها بچه خود آدم هستن ولی هیچ وقت انقدر واضح ندیده بودم مصداقش رو
موقعیت شناسیش حرف نداره، شاید هر حرف دیگه ای در دفاع از حرف مزخرف من میزد، من طبق معمول از اون دفاع می کردم مثل تمام این یکسالی که هیچ کس حق نداره هیچی پشت سرش بگه.
در تمام این مدت هیچ وقت نگفت: تقصیر خودته، هیچ وقت نگفت گریه نکن، هیچ وقت نگفت " الهی بگم... ببین بچه م به چه روزی افتاده"، هیچ وقت نگفت عجب آدم ال و بِل ی بود... تنها باری که درباره اون حرف زد همون جمله بود، آرزوی موفقیت و سلامتی.
تنها نصیحتی هم که به من کرد یک جمله بود فقط : یه تجربه بود.
همه مادرها برای بچه هاشون بهترین رو میخوان
ولی مادرهایی که همه رو بچه خودشون بدونن زیاد نیستن
و آسون هم نیست اصلا که اینطوری باشی
پ.ن. بدم میاد از این مادرها که تا یکی به بچه شون میگه بالا چشمت ابروهِ، میشورن میزارن کنار طرف رو
هرچند که کاملا رفلکس طبیعی ایه
442. مجبورم، می فهمی...
مایه ی ماکارانی درست کردم انقدر که فکر کنم بتونم کل ساختمون رو نذری بدم!
اینایی که میگن ماکارانی آسون و سریعه و فسنجون سخته... من هیچی نمی گم ولی خودشون بهتره یه تجدید نظری بکنن.
کی فکرش رو می کرد من یه روز ماکارانی بخورم،چه برسه که درستش هم بکنم!
- آها! ببین آدم نظرش در طول زمان تغییرمی کنه. همینه که میگم روی یه نفر کلید نکن دیگه...
!!!
بسیار مقایسه بجایی بود و من الان قانع شدم دیگه کلا
پ.ن. مهمون دارم بابا. فکر نکنین زرنگ شدم
440. فقط برای دل خودت
نه برای اینکه چیزی رو به کسی توضیح بدی
که مطلقا به کسی مربوط نیست
فقط برای دل خودت
خیلی خوبه که فقط برای خودت همچین دلیل ساده و زیبایی داشته باشی
دلایل ساده ای که یک دنیا معنی توشون هست
439. It deffers from person to person
بعضیها باید پیر میشدن، مثل " شون کانری"
بعضیها نباید پیر میشدن، مثل " آلن دلون"
بعضیها هرچی بودن و هرچی هستن و هرجور بشن، خوبن
نمیگم
مثل
" تو"
Saturday, July 24, 2010
438. از " شام " تا " بام "
من تازه همین امروز به تضاد اسم واقعی شاملو با اسم مستعارش پی بُردم
بازم خوبه بالاخره پی بردم!
(تریپ مثبت اندیشی)
437. زیبایی شناسی در حد تیم ملی
عزیز دل برادر
ناخنت رو از ته میگیری اقلا دیگه لاک زرشکی تیره و سیاه نزن لامصب
من نمی دونم کدوم شیر پاک خورده ای این لاک سیاه رو مُد کرد که الهی خدا ازش نگذره
بنده ادعایی در زمینه مُد و مشابهاتش ندارم ولی خداییش لاک سیاه س.ک.س.یه؟
جذابه؟
زیباست؟
چه کوفتیه ؟!
436. دیدم توو خواب وقت سحر...
انقددددددرررر خسته م که...
8 ساعت رفتم سرکار،جونم داره درمیاد
پیر شدم یا تنبل یا هر دوش؟!
تنها دلخوشیم تعطیلی فرداست
و لذت خواب خوب دیشب
دیشب از همه دفعات قبل که توی خواب دیده بودمت، بیشتر خودت بودی
عطرتن ت، خونسردیت، نگاهت،...
هرچی موقعیتش غیر واقعی و دور از ذهن بود در عوض تو خودِ خودِ خودت بودی
انقدر واقعی که وقتی بیدار شدم فکر کردم توی خونه ای و صدات کردم!
کار احمقانه ای بود میدونم
تو هیچ وقت زودتر از من بیدار نمیشدی
این شرابه خیلی کارش درسته
این دومین بار بود
Friday, July 23, 2010
435. احساس مسئولیت(!)
فردا ساعت 1:30 باید سرکار باشم
هنوز حدود یک ساعت برای میخوارگی وقت دارم
پ.ن. دارم king Arthur میبینم
وای به حالشون اگه " شون کانری " توش نباشه
434. چیزی در حد سیر شدن
آشپزی هم یکی از اون استعدادهاییه که من ندارم.
بَدَک نشد. خوردمش دیگه بالاخره
باورم نمیشه که یه زمانی چه با جدیت غذا درست می کردم!
هرچند که بیشتر تکراری بود ولی در همون حد هم از من بعید بود واقعا
انگیزه داشتم اون موقع
مثلا می خواستم کمتر احساس" مزاحم بودن " بکنم (خیلی هم فایده نداشت البته)
تنها دلیلش همین بود. وگرنه نه من چندان علاقه ای به آشپزی داشتم نه چیزایی که درست می کردم مالی از آب درمیومد.
تا یه چند روزی باقالی پلو دارم. حالا شاید بمونه جا بیفته خوشمزه بشه کم کم...
433. هوس کردم خُب...
خدا یه همتی بده ببینم بالاخره امشب این باقالی پلو کذایی رو درست می کنم یا نه
ده روزه نیت کردم. یه بار باقالی نیست، یه بار برق، یه بار حس یه بار وقت!
یادم نمیاد آخرین باری که غذا پختم کی بود! امیدوارم قابل خوردن بشه
432. زمان بندی، توپ
در عرض يک هفته هم به همه آنها جواب مثبت خواهيم داد
حالا هی برو در سفارت کانادا و بیا
آخرش هم بعد از شش هفته بهت بگن " نه "
خوبت میشه دیگه لابد
431. شایعه سازی نکنید
دانشجویان ایرانی به کشور بازگردند، برای همهی آنها جا داریم
پس چی بود هی می گفتن اوین پُر شده؟
داره میگه جا داره که...
پ.ن. یه ضرب المثل (احتمالا لُری) هست که میگه : جا به دِل ه
یعنی دلت باید بزرگ باشه
Thursday, July 22, 2010
430.
بعد از چند روز خواستیم بشینیم به اینترنت بازیها، نمیشه که...
هر چند ثانیه یکبار دست راستم بی حس میشه کلا!
خیلی چندش آوره و جدیدا بیشتر هم میشه
باید تمرین کنم چپ دست بشم، لازم میشه به نظرم
نیم وجب در دووجب بدن دارم، اونم هر تیکه ش ساز خودش رو میزنه!
429. اضافه کاری
ظهر که از سر کار برمیگشتم مدارکم رو توی شرکت جا گذاشتم
عصر رفتم که زود بگیرمشون قبل از اینکه گم و گور بشن اونجا.
ساعت پنج رسیدم به هوای اینکه پنج دقیقه میگیرمشون و برمیگردم خونه وفیلم وشراب واینترنت و شب جمعه خوب.
نشون به اون نشون که همین الان، 12:45 نصفه شب رسیدم خونه!
دختر عمه گرام همون موقع رسید شرکت با یک خروار کار، من هم نشستم کمکش به فایل کردن مدارک ملت
7 ساعت ناقابل! کلی خندیدیم و حرص خوردیم و غر زدیم از دست این شرکت بی نظم وترتیب. آخرش هم بدن درد گرفتیم حسابی. کوفتشون بشه واقعا این همه وجدان کاری.
ولی یه خوبی داشت،مفید بودن احساس خوبیه که معمولا من زیاد تجربه ش نمی کنم...
اون اتاقی که در انتهای تصویر مشاهده می کنید، اتاق شکنجه (filing room) هستش
پ.ن. گوش شیطون کر برق نرفت امروز. یعنی واقعا شعورشون رسیده که آخر هفته رعایت کنن؟!
عادت کردم شبها در نور شمع کتاب بخونم!
Wednesday, July 21, 2010
428. من به بی برقی دچار و ...
همیشه باید با پتو(بخوانید لحافِ رو تختی) بخوابم حتما
(غیر از وقتهایی که اختاپوس می شدم البته)
و با بی برقی و بی کولری این یه کم سخته
و ترک عادت سخت تر
427. کله سحر!
خواب بودم که برق اومد
سریع همه چیز رو زدم توی برق که شارژ بشن
برم سرکار و بیام فکر کنم دوباره برق نباشه!
Tuesday, July 20, 2010
425. تصعید میشویم
فکرش رو بکن که در هوای مطبوع ۴۰-۵۰ درجه با رطوبت ۵۵%
برق نداشته باشی ۲۵ ساعت
اینترنت نداشته باشی
و موبایل و لپتاپ هم شارژ نداشته باشه
نه، حتی فکرشم نکن...
این است زندگی شیرین در ده ما
بدون برنامه و اطلاع برق نصف ده بطور رندم میره
معلوم نیست چرا، معلوم نیست کجا، معلوم نیست چقدر، معلوم نیست کی
صد رحمت به ایران اقلاً یه جدول خاموشیها داشت
هربار هم که میاد و من بر میگردم خونه، ۱۰ دقیقه بعد دوباره میره
از بس که من مبارک و خوشقدم هستم!
نمیدونم بگم "خوب شد که من تعطیل بودم"
یا "چه بد که گند زده شد به تعطیلاتم"
تازه من گرمایی هم نیستم
ولی کوفتم شد اون خوابیدن با اون خوابهای مزخرفش
همچنان ادامه دارد ظاهرا
Monday, July 19, 2010
Sunday, July 18, 2010
423. من مییییدوووننمممم
همین که این میگه
پ.ن. یادته این رو ازت پرسیدم؟ جوابت خیلی بد تابلو دروغ بود. این دفعه زیاد خوب فیلم بازی نکردی.
حق داشتی، دقیقا می فهمیدم چی حالی داری. برای همین به روت نیاوردم که دروغت رو فهمیدم
بی خیال
فکرش رو نکن...
(می دونم که نمیکنی)
422. The Thomas Crown affair
اون صحنه یکی مونده به آخر که مداد گذاشته جلوی حفاظ تابلوها و بسته نمیشن و تابلوهِ شسته میشه.
اون صحنه آخر که توی هواپیما گریه ش میگیره و از صندلی پشتیش بهش دستمال میده
پ.ن. پیرس برازنان قطعا یکی از مردان نیک روزگاره از نظر من
?How are you -
I'm fine. and how are you?
- Popular
421.
دیروز
- نمیخواید بچه دار بشید؟
+ نه، میخوایم یه سگ بیاریم
امروز
- نمیخوای ازدواج کنی؟
+ نه، میخوام یه اختاپوس بیارم
420. چه بهتر
هی بشینید بگید خشونت علیه زنان در ایران جریان داره
الان اُپرا یه برنامه داره نشون میده با همین موضوع و سوژه هم مردیه که دوست دخترش رو به شدت کتک زده چون فکر کرده از یکی دیگه خوشش میومده!
کجا تو ایران از این اتفاقها میفته؟ طرف از خداش هم هست یه چیزی هم حاضره دستی بده دوست دخترش بزاره بره کلا.
زندگی تنوع لازم داره بالاخره
419. Training Day
فردا ترینینگ دارم و عزای "چی بپوشم" گرفتم طبق معمول.
انقدر که دوست ندارم بدون یونیفرم برم شرکت و با هرکس دوبار سلام علیک کنم!
خوب شد من کار آفیسی ندارم که هر روز بخوام فکر کنم چی بپوشم، اصلا حوصله این برنامه ها رو ندارم.
نمیتونم درک کنم که برای بعضیها این قضیه یه جور fun ه و لذت هم میبرن ازش! خوش به حالشون احتمالا.
خوبه که اقلا ساعت 11 شروع میشه نه 9. عجیبه که انقدر عقلشون رسیده!
پ.ن. تصمیم داشتم برای صبحانه فردا تُست فرانسوی درست کنم ولی به شدت تنبلیم میشه الان.
خوبه که قبل از تصمیم گرفتن یه مشورتی هم با اعضای تحتانی داشته باشیم کلا
418. تغییر در حد انقلاب، یه وعضی اصن...
در راستای مجبور کردن خودم به ایجاد تغییرات در روند سوپریکنواخت زندگی، امروز طبق معمول رفتم همون پارک همیشگی برای دریا. ولی یه ساحل جدیدش ( چندتا ساحل مختلف داره). طبعا نتیجه این شجاعت در انجام تغییر(!) رو هم گرفتم: ساحل کوچیکی که پرنده پر نمیزد و با وجودیکه همه جا باد و طوفان بود این یه قسمت دریا خیلی هم آروم بود. خلاصه که دریا خصوصی بود دیگه. یه آقای نسبتا جا افتاده انتهای اونوری ساحل کتاب میخوند. منم این ور با حرکات یوگا درگیر بودم،بعدشم شنا و کتاب. یه بنده خدایی هم در عمق تقریبا 2 متری با جدیت تمرین غواصی میکرد.
مثل انسانهای بسیار متمدن (برای اولین بار در این مکان) تمام اون 3.5 ساعت هیشکی با هیشکی کاری نداشت و هرکس حدود خودش رو حفظ کرد.
بعد چون امروز خیلی توی موود تغییر بودم ظاهرا، ظرفا رو هم شستم حتی. همینجوری پیش بره ممکنه شب هم زودتر از 2 بخوابم. یعنی زیر و رو شد زندگیم امروز از شدت تغییر!
417. تف تووو روووت که میگی جمعیت کمه
شما یادتون نمیاد
ما سه نفری (تا 4 نفر هم پیش اومد) روی یه نیمکت می نشستیم
همیشه هم دعوا بود کی سر میز بشینه!
بعد هی میگن چرا انقدری موندی! جا بود که رشد کنیم آخه؟!
پ.ن. دوم دبستان مدرسه م توی میدون کاج سعادت آباد بود کنار اون مسجد خفنه (این مال زمان شاه وِزوِزَک ه و طبعا سعادت آباد، آبادی ای بیش نبود اون موقع). خلاصه که مدرسه ای بود بسیار کوچیک و الان که فکرش رو می کنم با کلاسهایی با وضعیت رقت بارو گاهی تاریک (با شیفت یه هفته صبح یه هفته بعد از ظهر!) در کنار مسجدی که دائما کش میومد و بزرگتر میشد و غیر از دستشویی رفتن و گهگاهی هم مجلس ختمی شاید، کاربرد دیگه ای نداشت.
Saturday, July 17, 2010
416. پنج روزه دارم میرم سرکار،خسته میشه خوب آدم
یکی از بهترین اوقات زندگی شبی ه که فرداش نمیخواد بری سرکار یا مدرسه
خیلی مهمه که این شب رونگیری زود بخوابی و حرومش کنی . فردا شبش باز استرس صبح بیدار شدن و روز از نو روزی از نو منتظرته...(برای اونایی که تنها نیستن البته، ما که ازَمون گذشته)
کُشتم خودم رو من با این همه رضایت شغلی واقعا
Friday, July 16, 2010
415. یک جا مانده از قرون وسطی
شما یادتون نمیاد
یه زمانی "سواچ بند فلزی داشتن" مسئله مرگ و زندگی بود
بعد من همون موقع* یه ساعت "فورتیس" خریدم که هیشکی اسمش رو هم نشنیده بود(هنوزم خیلیها نمیشناسن). هرکی هم میدید فوری میگفت : چرا سواچ نخریدی پس؟ و اینها به نظرم انسانهایی بسیار سطحی بودند اون زمان(!)
هنوزم همون ساعت رو استفاده می کنم و با ده تا سواچ خفن هم عوضش نمی کنم.خیلی هم باهم حال میکنیم. به پای هم پیر میشیم انشاالله
همچین موجود وفادار، ببخشید، بد پیله ای هستم من
من هیچ وقت هیچ چیزم شبیه همه نشد نمیدونم چرا. چندان تاسفی هم ندارم البته
شاید یه روز یه لیست بنویسم از چیزایی که بقیه داشتن و کارایی که میکردن ومن هی یه ساز جدا میزدم واسه خودم...
* دوازده سال پیش (این که چیزی نیست، هنوز خط کش 18 سال پیشم رو دارم و استفاده میکنم!)
Thursday, July 15, 2010
414. Take good care
سیگار نکشید
اگر می کشید، آخرش رو نکشید
اینجوری شاید سه روز بیشتر زنده بمونید
یا یه هفته مثلا
خیلی اتفاقها ممکنه توی یه هفته بیفته
یا توی سه روز حتی
پ.ن. نمیدونم آخرش ترک کرد یا نه... هیچ وقت نخواهم فهمید
412. مستی و راستی
You know what I miss a lot?
Shopping together
Then coming back home and you says: let's see what you got...
And I try everything again
For you
Shopping together
Then coming back home and you says: let's see what you got...
And I try everything again
For you
...You know how much I don't like shopping
410. I love them
آرامش احترام برانگیز یک جنتلمن در ریچارد گر
و لبخند فرشته ها در جولیا رابرتز
Edward Lewis: Impossible relationships. My special gift is impossible relationships
***
Vivian: In case I forget to tell you later, I had a really good time tonight
Vivian: You hurt me
Edward: Yes
Vivian: Don't do it again
409. Mentol
- اقلا یه چیز جدید انتخاب کن این دفعه
+ وقتی نعنایی ش رو امتحان کرده باشی دیگه هیچی بهت مزه نمیده، به چشمت هم نمیاد
Wednesday, July 14, 2010
408. Regret
چرا ته سیگارات رو نگه نداشتم؟!
از من که به هر کوچکترین نشونه ای چنگ میزنم، بعید بود
آدم در خواب و بیداری چه چیزهایی که به یاد نمیاره!
این ناخودآگاه لعنتی...
406. این به اون در
.
.
.
هزاروچهارصد ساله که یه کبوترو یه عنکبوت وقت نشناس ویه موریانه شکمو* یه دنیا روگذاشتن سرکار
حالا هیشکی نمیتونه تحمل کنه که ملت دو هفته به یه اختاپوس خوشگل باهوش بانمک توجه می کنن
* داستان هاش رو که یادتونه حتما: کبوتری که دم در غار پناهگاه تخم گذاشت و عنکبوتی که تار تنید و اون احمقها هم به 2 تا حیوون بیشتر از چشم خودشون اعتماد کردن و حاضر نشدن یه سرک بکشن تو غار ببینن چه خبره.
"و موریانه تمام عهدنامه [ شعب ابی طالب] را خورده بود و جز نام الله بر بالای آن باقی نگذارده بود"... سیر شده بود لابد دیگه.
حالا این که کبوتر تو اون صحرای بی آب و علف چه غلطی میکرده یا اینکه کفار از خدا بی خبر چرا بالای عهدنامه نوشتن "الله"، بماند
(الله اسم یکی از بُتهای مورد احترامشون بوده)
.
.
.
.
.
هزاروچهارصد ساله که یه کبوترو یه عنکبوت وقت نشناس ویه موریانه شکمو* یه دنیا روگذاشتن سرکار
حالا هیشکی نمیتونه تحمل کنه که ملت دو هفته به یه اختاپوس خوشگل باهوش بانمک توجه می کنن
* داستان هاش رو که یادتونه حتما: کبوتری که دم در غار پناهگاه تخم گذاشت و عنکبوتی که تار تنید و اون احمقها هم به 2 تا حیوون بیشتر از چشم خودشون اعتماد کردن و حاضر نشدن یه سرک بکشن تو غار ببینن چه خبره.
"و موریانه تمام عهدنامه [ شعب ابی طالب] را خورده بود و جز نام الله بر بالای آن باقی نگذارده بود"... سیر شده بود لابد دیگه.
حالا این که کبوتر تو اون صحرای بی آب و علف چه غلطی میکرده یا اینکه کفار از خدا بی خبر چرا بالای عهدنامه نوشتن "الله"، بماند
(الله اسم یکی از بُتهای مورد احترامشون بوده)
.
.
.
Tuesday, July 13, 2010
405. حقیقت داره؟
سفارت سوییس ، حافظ منافع امریکا در ایران است
و
سفارت پاکستان در امریکا حافظ منافع ایران!
واقعا کشور قابل اعتمادتر از پاکستان نتونستن پیدا کنن؟
همینه که روز به روز بیشتر ری...ه میشه در روابط و منافع
Monday, July 12, 2010
404.
داشتم فکر میکردم کاش به جای دل یه هشت پا داشتی
که من رو انتخاب میکرد
بعد دیدم فرقی هم نخواهد داشت: دل، هشت پا یا هزارپا
وقتی که نمی دونم غذای مورد علاقه ش چیه
403. اس ام اس ی از تهِ صندوق
"اگه زود خوب بشی فردا شب می برمت دوبی رو نشونت میدم"
وقتی آدمها نو هستن خوب شدنشون مهمه، احتمالا
وقتی آدمها نو هستن همه چی یه جور دیگه ست
بعدا که خوب شدی دیگه انگیزه ای برای نشون دادن چیزی نمونده و ایضا حوصله ای هم
آنگاه که دستمان به زنگ نمی رسید، در میزدیم
حالا که دستمان به زنگ می رسد دری نمانده است
نمیدونم چی شد که یاد این اس ام اس افتادم. شاید به بهانه خواب دیشب
خواب دیدم رفتم دوبی، بعد تو خواب احساس کردم رفتم مسافرت از بس که همه چی فرق داشت و متمدن بود
واقعا هم یه دنیای دیگه ست اونجا به نسبت این دِه ما.
پ.ن. صرفا یه یادآوری خاطرات بود و بس.
نه انتظاری از کسی داشته م و نه دارم
خودم میتونم هرجا که خواستم برم، خیلی هم خوش میگذره
یه روز حتما باید برم این کافی شاپ "فرندز" رو توی دوبی پیدا کنم و یه کاپوچینویی توش بخورم (توی این گرما!)
402. فوبیای نسبتا جدید من
امروز تو دریا پام رو که میذاشتم زمین همش فکر می کردم الان یه اختاپوس می پیچه دور پام و میکشدم پایین!
تعطیل شده م رسما...
هم میخوام یه جایی باشم که از همه دور باشه و تنها باشم؛ هم میترسم که نکنه یه جونوری چیزی پیداش بشه و یه اتفاقی بیفته و هیشکی نفهمه (گفتم که یه بار داشتم شنا میکردم و خوش وخرم از روی یه مار سیاه رد شدم). ولی حس اولی می چربه معمولا.
با مردنش خیلی مشکل ندارم ولی مرگ در اثر خفگی و با تقلا چندان ژانر مورد علاقه م نیست.
غیر از سوژه های جواد خیابانی دلم برای اختاپوسه هم خیلی تنگ میشه، یه جورایی ازش خوشم میومد. من زیاد با موجودات آبزی حال نمیکنم ولی شاید یه روزی تصمیم گرفتم اختاپوس نگه دارم به عنوان حیوون خانگی.
پ.ن. دیروز گفتم که یوگای کنار دریا حس منحصر به فردی داره، بهش اضافه کنید بدن درد منحصر به فرد را نیز
401. بازنده ی اول
با توجه به کامرانیهای پی در پی هلند بخت برگشته در کسب عنوان نایب قهرمانی (که از فحش هم بدتره)؛ پیشنهاد میشه عنوان "نایب قهرمان افتخاری" روبه همراه مدالها همون موقع قرعه کشی ها بِدن هلند بره دنبال کارش که اینجوری چوب لا چرخ برزیل قهرمان نذاره و گند بزنه به جام جهانی.
400. جالب بود
دیشب اینجا یه پست گذاشتم
بعد هی دل و بی دل کردم
آخرش هم پاکش کردم
به نظرم مناسب نبود و لوس بود وبی معنی
بعد از گودر پاک نشد ولی
و لایک هم خورد !
شرمنده می کنن دوستان با این همه توجه.
نوشته هایی که می مونن به سختی لایک می خورن اون وقت این یکی...
خلاصه که دَم شما گرم
Sunday, July 11, 2010
399.شما که سواد دارین،لیسانس دارین،روزنامه خونین
من فتو شاپ م خوب نیست
یکی بگه چه جوری می تونم یه عکس رو بزرگ کنم
انقدر بزرگ که توی بغلم جا بشه
انقدر که جای خالیش رو پُر کنه
برای چند دقیقه حتی
من فتو شاپ م خوب نیست
یکی بگه من چکار کنم
398. ج ج
اینم از جام
که هرچند به حق دارنرسید، چون به هرحال ارث پدریِ برزیل ه
ولی خوبیش اینه که به هلند هم نرسید تا نفرین من اثر کرده باشه
پ.ن. این همسایه های بالایی ما گویا میتونستن بازی ها رو از تلویزیون ببینن و این همه مدت یه تعارف هم نکرده بودن نامردا
فریادی برای گل کشیدن که کل ساختمون لرزید
397. دریا
- یعنی مردم تو دریا اعتماد به نفسشون بیشتر میشه یا چون سوژه کمتره انقدر اکتیو میشن یا چی کلا که هی آویزونن؟
+ شاید هم چون آدم درحالت طبیعی بدون آرایش و ساده، جذاب تره (آره جون خودشون)
- شاید هم بدون لباس!
پ.ن. امروز نسبتا دریا بی دردسر بود،با کسی دعوام نشد. نسبتا آرامش خوبی بود
پ.ن.2. لذتی که در انجام یوگا کنار دریا هست، در کیک پنیر خوردن نیست
396. سی و چندم؟!
شما یادتون نمیاد
یه زمانی ایران 24 تا استان داشت
یکی از سوالایی که یه آدم بزرگ لوس باهاش سربه سر یه بچه پنجم دبستانی میذاشت این بود: 25 اُمین استان کشور چیه؟
بارها من تحت این حملات قرار گرفتم (و روشون رو کم کردم البته، اِهِم اِهِم)
به برکت وجود دولت زایندگی و فراوانی و شکوفایی، استانها هم زاییدن، زیاد شدن
395. اعصاب گذاشتین که نگران هیکل باشن؟
مرده شور سرتا پات رو هم بُردن عوضی
مردم نگران هیکلشون نیست
نگران تحویل گرفتن هیکل تیکه پاره و نیمه سوخته بچه هاشون هستن
زیر سایه منحوس عدل و آرامش و امنیتی که تو مملکت به پا کردین
نگران نباش، اون ساندیس خورهایی که از نظر توی احمق لیاقت داشتن حتی 20 تا بچه رو هم دارن،غیر ازاین کار دیگه ای هم بلد نیستن. بنابراین "وظیفه شون رو درقبال حزب و ناظر بزرگ" به خوبی اجرا میکنن.
پس انقدر خودت رو جر نده، خدایی کرده سکته میکنی امتت بی دانشمند میشه راحت میشیم.
Saturday, July 10, 2010
394. زندگی شاید همین باشد
بابا انقدر به این نوستراختاپوس بیچاره گیر ندین
یه کم سطحی به زندگی نگاه کنیم
شگفت زده شیم
انقدر همه چی رو موشکافانه و منطقی بررسی نکنیم
یه کم تعجب کنیم
یه کم زودباور باشیم
زندگی به اندازه کافی سوژه های دوست نداشتنی برای تجزیه و تحلیل به خوردمون میده
پ.ن. قربونت، دست و پات تو کاره نتیجه رو بگو چند چند میشه. گل رو کی میزنه؟
393. Seat back, Relax and enjoy your flight جان عزیزتون
ژانر: اینایی که همون اول میخوان بدونن خلبان کجاییه فقط برای اینکه "خیالشون راحت بشه"!
جالبه که هر جوابی هم که بگیرن قیافه شون درهم میشه و رنگشون میپره...
پ.ن. یکی نیست بگه آخه مثلا خلبان عراقی باشه چیکار میخوای بکنی؟ پیاده شی با اتوبوس بعدی بری؟
392.عزیزم من غلط کردم که سوپ داغه
-(با قیافه آویزون) وااااا، هیچ هواپیمایی صندلی شماره سیزده نداره. نه بریتش اِیرویز نه امیریتز... چطور شما دارید؟!!! عجب شانسی هم داریم ما... (رو به آقای همراه) حالا چیکار کنیم عزیزم؟!!
خواستم بگم آره اتفاقا من هم اون ای میل "دانستنیها" رو خوندم که : هیچ انسانی نمیتونه آرنجش رو لیس بزنه و صدای اردک اکو نداره و خوک نمیتونه به آسمون نگاه کنه و هیچ هواپیمایی صندلی شماره سیزده نداره...
خواستم بهش بگم آخه سی ثانیه فکر کن ببین چه اتفاقی ممکنه برای صندلی شماره سیزده بیفته که شامل حال بقیه نشه؟ ممکنه این صندلی تنهایی کنده بشه و از هواپیما پرت بشه بیرون مثلا؟ ممکنه این ردیف تنهایی سقوط کنه؟ چی بلایی بدتر از شما ممکنه سر آدم بیاد؟
- من بیش از هزار بار پرواز کردم، هیچ وقت فرود به این بدی نداشتم (خدا به کولِ ت... بنده سه ساله که ماهی 22 روز تقریبا پرواز میکنم، تازه دیروز شد 500 تا پرواز. شما کبوتر نامه بر هستین؟!)
فقط ایرانیها هستن که هر 10 دقیقه یکبار مهماندار رو صدا می کنن تا ببینن چرا هواپیما تکون میخوره (900 کیلومتر سرعتشه، میخوای تکون هم نخوره؟!)
فقط ایرانیها هستن که تقصیر تکونهای هواپیما رو میندازن گردن خلبان.
فقط ایرانیها هستن که هربار میگن: چرا انقدر یواش میره امروز؟ من ماه پیش اومدم یک ساعت و نیم بود (یادش آوردم که سه هفته پیش هم همین رو بهم گفته بود. سکوت اختیار کرد دیگه کلا)
فقط ایرانیها هستن که اصراربه محاسبه زمان پرواز دارن. فاصله و سرعتی که خلبان اعلام میکنه رو فوری ضرب و تقسیم میکنن و به خیال خودشون گاف یابی می کنن و اصرار هم دارن که حتما کشفیاتشون رو با دلیل و مدرک براتون توضیح بدن(باشه بابا، شما راست میگی) خانومشون هم از این همه تیزهوشی گُل از گُلش میشکفه طبعا
فقط ایرانیها هستن که علاقه زیادی به تبدیل واحد دارن : ارتفاع 39000 پا میشه چند کیلومتر؟ ( میشه خدااا کیلومتر!)، سرعتش چند کیلومتره؟ میشه چند مایل؟ بعد اون وقت یعنی چند گِره دریایی؟...
پ.ن. بعد اون وقت همه این مصیبتها هم مال مهماندار ایرانیه طبیعتا
همچنان هنر نزد ایرانیان است و بس
پ.ن. پرواز تهران برای خودش کلی سوژه و خاطره والبته جنگ اعصابه. در عین حال که از همه چی خنده ت میگیره اعصابت هم خراشیده میشه. یه چیزی تو مایه های گزارشهای جواد خیابانی
خستگی 4 ساعت پرواز تهران با یک پرواز شب برابری میکنه
اه، چقدر حرف زدم!
391. نصایح پدرانه
- یه آدم پولدار پیدا کن دیگه، اینجا که سخت نیست.
من: آدم پولدار چیش به من؟
- هرچی داره به تو میرسه دیگه. منم هرچی دارم به اسم حاج خانومه: زمین، خونه، کارخونه، همه چی. مگه نه حاج خانوم؟
من: حاج خانوم هم که به اسم شما هستن
موقع رفتن:
- دخترم میگن گوشت اینجا ارزون شده. یه کم بخور جون بگیری دیگه...
پ.ن. دیدن مسافرهای تکراری حس خوبیه
390. آرزوهای...
گفت : دعا میکنم میلیاردر بشی، یه هواپیمای شخصی دوطبقه برای خودت بگیری. بعد چیکار میکنی؟
خواستم بگم میفروشمش میرم خارج! نگفتم
گفت: اگه این دعام برآورده شد سهم من چی میشه؟
گفتم: اون هواپیماهه رو میدم به شما. خودم میرم یه دِهی در کوههای آلپ که تا آخر عمرم هواپیما نبینم دیگه.
پ.ن. میگم حالا شاید بیچاره میخواست یه میلیارد نذری بده به من، اینم جواب بود من دادم؟
پ.ن.2. این آدم رو سه ساله که اغلب تو پروازهای تهران میبینم. پیرمرد خوش اخلاقی و بی ادعا و بی دردسریه. امروز فهمیدم میلیاردره. نمیدونم چرا با ما میاد؟ میخواد چرخ شرکتمون بچرخه لابد. خدا خیرش بده
389. جهت رفاه حالِ کی؟
هوا پَس ه
پس تعطیل می کنیم
کرمانشاه؟ کهگیلویه و بویراحمد؟؟ لرستان؟؟؟
اینا سردسیر نیستن تصادفا؟!
تازه سایر استانها هم بستگی به نظر استاندار داره، که منظورشون آذربایجانات است که روشون نشده قاطی بقیه تعطیل کنن
بعد اینا تازه فهمیدن که خوزستان تابستون خیلی خیلی خیلی گرمه؟ اون موقع که باد و خاک شهر رو جارو میکرد تو هوای 55 درجه، نیاز به تعطیلی نبود؟
همچین هم میگن بی سابقه، انگار مثلا همیشه تیر ماه برف میومده
پ.ن.جسارتا خودتونید
Friday, July 09, 2010
388. دیوانگیِ من باش
خیلی همه چی تکراریه
دریا رفتن و سینما رفتن و خرید رفتن هم اثری نداره
یه سری کار تکراریه که انگار از روی انجام وظیفه انجام میشه که یه کاری کرده باشم
از هیچی لذت نمی برم
از هیچی هیجان زده نمیشم
با هیچی ذوق نمی کنم
دلم یه تغییر خوب میخواد
دلم دیوونگی میخواد
آخرین باری که این حس رو داشتم و دلم رو زدم به دریا، یک سال و نه ماه پیش، دسته گُلی به آب دادم که هنوز که هنوزه توش موندم.
الان اصلا همچین خیالی ندارم.
فقط دلم یه کم دیوونگی میخواد
امروز که روز خوبی بود
پس چرا انقدر دلم گرفته
چرا این اشکای شل و ول مسخره تموم نمیشن
حتی مزه شون امشب فرق داره
همین امشب باید یه تغییری ایجاد کنم
شاید یه کم زودتر بخوابم مثلا
که فردا صبح با قیافه ای کمتر آویزون برم سرکار
387. توجه به سلامتی
امروز فقط 250 میلی لیتر آب خوردم که خیلی خیلی کمه. مخصوصا که 12 ساعت هم سرکار بودم
حالا نشستم آبجو میخورم برای جبرانش مثلا
چقدر هم که من آبجو دوست ندارم اصلا
آبجو هم شد شراب آخه...
386. من و نایروبی
امروز یه روز خیلی ی ی ی طولانی بود
امروز یه روز نسبتا خوب بود
همکارای خوب و مسافرهای خوبتر
من عاشق این مسافرهای کنیایی مون هستم
تنها مسافرای آدم حسابیمون هستن
خوش اخلاق، مودب، بی ادعا، تمیز، انگلیسی هم خوب بلدن
برای هر درخواستی دوازده بار عذرخواهی میکنن و هفده بار تشکر
5 ساعت از سرجاشون جم نمیخورن بیچاره ها
آدم از ته دل بهشون لبخند میزنه نه زورکی
(مدتهاست که به مسافرها لبخند نمیزنم، حتی زورکی. از بس که تلخ شدم! من که خنده م صفت مشخصه م بود)
خیلی خیلی خیلی خسته م، ولی فقط جسمی
پاهام انقدر درد میکنه که نمیتونم بزارمشون روی زمین
امروز یه روزنسبتا خوب بود
خواستم بگم افریقایی ها رو دوست دارم
بعد دیدم مصریها، مغربی ها، تونسی ها و مخصوصا سودانیها هم افریقایی هستن
فکرم رو خط زدم و حرفم رو قورت دادم.
من کنیایی ها رو دوست دارم، یه آرامش قشنگی دارن
385. نصیحت من به جوانان
"همدیگه رو دوست داشته باشید.
دوست داشتن جای دوری نمیره
ولی کسی که دوستش داری میره جای خیلی خیلی دور"*
خیلی دورتر حتی...
وقتی دلش باهات نیست، چه فرقی داره خودش کجاست...
* اسپایدرمرد
Thursday, July 08, 2010
384. Peut-etre
ژانر: اینایی که همیشه میگن " نمیخواستم آخرش اینجوری بشه"
شاید...
ولی نخواستی هیچ جورِ دیگه ای هم بشه
383. لودگی جهت کاهش درد
خان داداش داره میره شیمی درمانی
میگم بهشون بگو یه جوری تنظیمش کنن که فقط رو موهای تنت اثر کنه!
موهای سرت نریزه یه وقت
پ.ن. خان داداش کچله...
مسخره نکن، خیلی هم خوش تیپه
382. جمعه 8 صبح تا 9 شب
خوبیِ جمعه ها سر کار رفتن اینه که صبح ترافیک نیست و سه سوت میرسی شرکت
جمعه ها نمیشه رفت خرید یا دریا (از بس همه جا شلوغه)، نمیشه قبض برق رو پرداخت کرد یا ماشین رو برد سرویس
بنابراین بهتره که بری سرکار دیگه
اصلا من دوست ندارم جمعه ها تعطیل باشم
(اگه الان اینجا بود ابروهاش با تعجب میرفت بالا وبا اون لبخند منحصر به فردش میگفت: آرررره؟ پس چرا همه جمعه ها off میگیری؟!)
غ
ل
ط
ک
ر
د
م
381. پیش میاد
آخر قصه فیله پاش میره روی فنجونه و تصادفا فنجونه میشکنه
قصه ما به سر رسید، فنجونه به فیله نرسید
380. America's got talent
داره یه زوج نسبتا بالرین نشون میده به معنای واقعی کلمه فیل و فنجون
به نظرم آشنا هستن
چشمم میفته به قاب عکس بالای تلویزیون
آره
تصویرش آشناست
378. تخت خواب حرمت داره
تخت خواب جای لپ تاپ نیست
هرشب این جمله رو با خودم تکرار میکنم بلکه این عادت جدید بد رو هرچه زودتر ترک کنم
دیشب با کتاب رفتم تو تخت به یاد قدیما. خیلی خوب بود. سعی میکنم دوباره احیاش کنم.
تخت خواب یه جای امن ه، نباید با حضور تکنولوژی آلوده ش کرد. فوقِ فوقش موبایل، اونم چون فیلمهایی که ازت گرفتم توشه.
پ.ن. دارم 1984 جورج اورول رو میخونم، خیلی وقت پیش باید میخوندمش و شرمنده هستم بابت این قصور.
به طرز دردناکی آشناست.
377. قربون دست و پای درازت
این اختاپوس رو پارسال میاوردن میزاشتن رو صندوقهای رای که تکلیفمون روشن میشد و ملت هم الکی خودشون رو اسکل نمی کردن.
فکر کنم الان دیگه سر از کوره صابون پزی درآورده باشه احتمالا!
اینهمه برو بیا و واکاواکا و یه دنیا رو سرکار گذاشتن، آخرش هم که شد جام ملتهای اروپا
هلند که بابت حذف برزیل تا قیام قیامت به نفرت ابدی من دچاره، امیدوارم خوب بازی کنن و افتضاح ببازن تا حسابی حالشون گرفته بشه
پ.ن. یکی از خلبانهای اسپانیایی مون صبح لم داده بود روی مبل (از خسنگی البته) و همه میرفتن بهش تبریک میگفتن. اونم همچی حس گرفته بود انگار مثلا مربی یا دروازه بان تیم بوده.( بیچاره دیشب پرواز بود و بازی رو ندیده بود و حالش گرفته بود)
Wednesday, July 07, 2010
374. "را" ی فک اضافه در مبنای ایکس...
دلم میخواد یه سری شعر فارسی بزارم جلوم و آرایه های ادبیشون رو دربیارم
عجب حالی میکردم...
کتابای مدرسه رو که ریختم بیرون، کتابهای ادبیات رو نگه داشتم. ولی دیگه اینجا نشد بیارمشون
بعد یه بخش دیگه وجودم هم الان هوس انتگرال حل کردن داره!
همچین موجود متعارضی هستم
371. لوکیشن : دهاتی که من هستم
جهان سوم جاییه که ساحل دریاش پُر از کلاغه
و فواره میدونِ ش پُر از مرغ دریایی
پ.ن. فاصله این فواره تا دریا پیاده 10-15 دقیقه و با پرواز سه سوت ه.
کالیبر که گشاد باشه مجبوری از قوه تخیل استفاده کنی
370. یه روز خیابانی گفت...
میگم این جام جهانی تموم بشه حوصله مون سر میره
دیگه خبری از پستهای مربوط به شیرین زبونیهای خیابانی نخواهد بود
این وسط دوستان عزیزی هم هستن که از روزای اول اصرار داشتن و دارن که "چه کارش دارین دستش میندازین،طفلک خیابانی چرا مسخره ش میکنید" و از این حرفا. این عزیزان به یه نکته مهم توجه نکردن : اینا واسه شما جوک و متلکه، واسه خیابانی خاطره ست.
ما که هرجا هرچی خوندیم همش صرفا نقل قول از ایشون بود، ماشالله اینقدر با استعداده که دیگه به جوک ساختن نمی رسه.
Tuesday, July 06, 2010
369.
واقعا با خودت چی فکر کردی آخه؟
روزِ روزش واسه خودت سر و صدا میکنی من محل ت نمیزارم
حالا ساعت 3:30 صبح هی پارازیت های آنچنانی میندازی رو تلویزیون که چی مثلا؟
که هیجان زده بشم و زل بزنم بهت منتظر و بگم : "یعنی کی میتونه باشه این وقت شب/صبح؟!"
اصلا این سردردهای من هم حتما بخاطر همین پارازیتهاست...
368. ورزش باید مفرح باشه
من هیچ وقت دویدن دوست نداشتم، مگر موقع بازی و خلاصه با یه هدفی. وگرنه اینکه مثلا شونصدمتر بدویی برای مسابقه یا امتحان به نظرم عذاب الیم بوده همیشه.
پیاده روی هم اصلا دوست ندارم. این آدمهایی که میرن پیاده روی برای سلامتی و کنترل وزن و این حرفا به نظرم خیلی ی ی ی ی فعال و با انگیزه و قابل احترام هستن. من در اوج چاق شدگی هم همچین استعدادی از خودم نشون ندادم...
بعد اون وقت خیلی خوشحال بودم که اینجا انقدر هوا نفرت انگیزه که بهترین بهانه ست برای پیاده روی نکردن بدون عذاب وجدان.
ولی الان چند روزه که فکر میکنم کاش یه کم هوا خوب بود و میشد برم بیرون راه برم و به دوووووور نگاه کنم، انقدر که چشمم درد میکنه از بس زل زدم به کامپیوتر.
فکر کن اگه این لپ تاپ بدبخت زبون داشت چی میگفت...
367. وسواس
میخواستم فردا برم پاسپورت جدید بگیرم چون فکر کردم زیاد صفحه خالی نداره دیگه
گفتم برم عوضش کنم که ویزام رو تجدید میکنن بزننش توی پاسپورت جدید.
رفتم عکس هم گرفتم حتی (دوست نداشتنی ترین کار ممکن)
الان نگاه میکنم میبینم 18 تا صفحه خالی داره!
یعنی من ماهی یه بار هم که برم سفر، که نمیرم، بازم جا داره...
فقط مرض داشتم برم الکی کلی پول بدم.
حالا که تصمیم گرفتم نرم دیگه
بعد الان مشکلم اینه که عذاب وجدان گرفتم که نکنه دارم تنبلی میکنم که پا نشم برم تا سفارت؟!
نمیدونم والله، مرض دارم گویا.
کار خاص دیگه ای نمیتونم بکنم برای فردا و احساس میکنم روز تعطیلم رو حروم میکنم
به طرز مرگباری هوا گرمه، فکر دریا رفتن هم تو مغز آدم تبخیر میشه
366. فوت سَت
انقدر به اون اختاپوس بیچاره گیر ندین، قضیه چیزدیگه ست
اون دختر تنیسور ایرانیِ راکتش رو داد به ا.ن. و بعدش دیگه صعود نکرد و حذف شد انگار
این جناب "سانتا دیه گو" هم پیراهنش رو فرستاد برای ایشون و اینجوری شد
ما هی میگیم این جونور نحسه و شگون نداره، کیه که گوش بده!
پ.ن. اونم شنگول میزنه ها، اییییین همه راه پیرهن رو فرستاده تا اینجا که چی؟ ماشالله چیزی که همون دور و بر زیاده خُل و چُل. میداد به همون چاوزی، کاسترویی کسی. سگ زرد برادر شغاله
365. پسر تقلبی
بهش میگم طرفدار چه تیمی هستی؟
میگه من فوتبال دوست ندارم و دنبال نمیکنم
وقتی با تعجب من روبرو شد اضافه کرد: فوتبال و سیاست
بعد از اینکه فَکم رو از روی زمین جمع کردم گفتم: ?what's the joy of your life then
حالا منم همچین بدو بدو فوتبال دنبال نمی کنم، ولی دیگه جام جهانیه آخه بابا!
پ.ن. من به شدت بابت کولی بازی سر باخت آرژانتین شرمنده و متاسف هستم. زیادی جوگیر شدم، بیچاره ها گناه داشتن. شوک ناشی از باخت براشون کافی بود. حالا خوبه با برزیل بازی نکرده بودن که انقدر شاکی بودم از دستشون!
Monday, July 05, 2010
364. بهترینِ بهترینِ من
آدم ها رو همونجوری که هستن صد درصد دوست نداشته باشین
بزارین یه کم سعی کنن، فکر کنن، امتحان کنن برای فهمیدن ذائقه تون
وگرنه زودتر از اونی که فکرش رو بکنید حوصله شون سر میره
من نتونستم، نمیتونم.
ولی شما قوانین بازی رو رعایت کنید
رابطه که یه طرفش بشه " قربون دست و پای بلوریت" باید فاتحه ش رو خوند.
" بهترین هر چه بود و هست
بهترین هر چه هست و بود
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهارها رسیده ام
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من "
363. خاک بر سرت که با اون سوگندت دهن من رو سرویس کردی امروز
بی شعوراااا
عوضیاااا
لعنتیاااا
به طرز مرگباری عصبانیم
نه مرخصی میدن برم تهران برم دکتر نه اینجا این کلینیک بی خاصیت شرکت بهم نامه میده از این بیمه آشغالشون استفاده کنم
جهان سوم جاییه که همه چی خر تو خره، به دکترش که میرسه پروفشنال میشه!
به تو چه مربوطه که من چه دکتری میخوام برم و چرا، نامه رو بنویس لعنتی ی ی ی ی...
متنفرم از حساب پس دادن، متنفرم از توضیح بدیهیات دادن، به من نگو که این کار توِ و تو میدونی چه جوری باید انجام بشه.
این بدن لعنتیه منه، متاسفانه. من تصمیم میگیرم که باید چکارش کنم. اصلا من دلم میخواد ماهی یه بار آزمایش خون بدم، به تو هم مربوط نیست. حتما باید بهت بگم میخوام برم دکتر ایرانی، چون به اون اعتماد دارم؟ میخوای همین رو بشنوی؟
اصلا اگه من دیگه پام رو گذاشتم اونجا.
خدایا !
درخواستهای مثبت رو که همه "ریپورت از اسپم" میکنی میره، اقلا یه دو پُرس سرطان مغز بفرست من راحت بشم
آخرش که همه قراره پیاده بشن، یه زحمتی بکش ما رو همین وسط پیاده کن بی زحمت، ما یه کم بد ماشینیم.
یا نکنه زحمت این یکی رو هم باید خودم بکشم طبق معمول؟
یعنی انقدر از دستت شاکیَم که شانس بیاری نیام اون دنیا...
پ.ن. این پُست بعد از یک خوابِ (هرچند افتضاح) 6 ساعته نوشته شده و تازه کلی تلطیف شده. صبح که درب و داغون و خسته و عصبانی برگشتم در حال انفجار داشتم مینوشتمش که خوشبختانه خوابم برد
Saturday, July 03, 2010
362. زود فروختنش
طرفداریها هم شده مثل عشق و عاشقی ها: این نشد یکی دیگه...
بهش* میگم طرفدار چه تیمی هستی؟ میگه آرژانتینی بودم ولی حالا که حذف شد طرفدار آلمانم
!!!
من از هشت سال پیش که فرانسه (نامردانه) برزیل رو توی فینال زد هنوز و همیشه به خونشون تشنه م، اون وقت این نمیزاره اقلا اشک مارادونا بدبخت خشک بشه... هوادار هم هوادارای قدیم
بچه ها طرفدار تیمی هستن که برنده بشه
سالخوردگان طرفدار تیمی هستن که خوب بازی کنه ( همون بالاییه، به روایتی دیگر)
جوونها طرفدار تیمی هستن که در کودکی عکس یکی از بازیکناش رو از توی "سین سین" و "فیفا" جمع میکردن و اسطوره شون بود. هزار بار هم که ببازه طرفدارش میمونن.
* هِندی رو چه به فوتبال آخه! منم با این نظر سنجیم...
359. دیده بوسی ات را دلتنگم
کوچک شدن دنیا
دروغ بزرگیست
وقتی که جانم به لب میرسد و
لبم به چشمانت،
مِهرم به دلت ،
لبخندت به رویم
ن
م
ی
ر
س
د
358. خباثت
به طرز عجیبی احساس می کنم طرفدار آرژانتینه
شیطونه میگه همین الان بعد از یک ماه و نیم، وسط بازی زنگ بزنم بهش
یک هیچ هم که عقبن...
Friday, July 02, 2010
357. کارت پستال*
" زندگی مثل یه استکان چای است، به ندرت پیش می آید هم رنگش درست باشد، هم طعمش و هم داغیش. ولی هیچ لذتی با آن برابر نیست"
( یکبار هم که همه اینا با هم جمع شد، استکان چپ میشه و آی می سوزی آی می سوزی...)
پ.ن.1. با قسمت آخرش هم موافق نیستم. خیلی همینجوری از سرِبادهواست. مگه چیز دیگه ای غیر از زندگی تجربه میکنیم که بفهمیم لذت کدوم بیشتره؟!
پ.ن.2. می گم چرا از وقتی رفتی دیگه چای میل ندارم ها. دلیلش اینه که چای مثل زندگیه
* روح انگیز شریفیان
356.
دکتر امروز بهم گفت فعلا شکلات نخور...
برزیل که حذف شد، شکلات که نخورم، نون خامه ای هم که گیر نمیاد. به امید کوفت زندگی کنم پس؟
بعد هی میگن به نکات مثبت نگاه کن، زندگی قشنگه...
355. خواب بود بی جنبه
دیشب خواب دیدم خبر دادی که داری میای، خیلی زود.
انقدر زود که وقت نمیکنم ماشینت رو ببرم کارواش
از همون دیشب استرس گرفتم. فکرکنم همه این دل پیچه ها ومسایل جانبیش بخاطر همونه
آخه ماشین خیلی کثیفه
پ.ن. تو بیداری بگی میخوای بیای باور نمی کنم، حالا یه خواب رو چه جدی گرفتم!
354. ...It's over
جام جهانی بدون برزیل مثل پیتزا پنیر می مونه
که فقط اسمش پیتزاست ولی در واقع همون نون و پنیره
پ.ن. ایشالله هلند هم دور بعدی جام جهانی به سرنوشت ایتالیا و فرانسه دچار میشه. این نونا خوردن نداره، هرکی اینجوری حال برزیل رو گرفته به نفرینی طولانی دچار شده...
آرژانتین شانس آورد دیگه، حالا هی بِره بتازونه برای خودش
353. اجرتون با عمه آقا
اینایی که به خاطر نماز جمعه کل شهر رو تبدیل میکنن به پارکینگ و خرشون رو هرجا میخوان می بندن که بدو بدو بِرَن به خداشون خدمت کنن و کاری هم ندارن که زندگی مردم رو مختل میکنن اینجوری.
یعنی اگه اینا رو بخواد پارتی بازی رد کنه از صراط من یکی حتما خِرِش رو میگیرم.
ای کسانیکه ایمان آورده اید، ایمانتون رو بردارید ببرید که به درد خودتون می خوره با اینهمه مردم آزاری
پ.ن. باید خوابت بیاد و گرسنه باشی و مریض و دست به آب لازم، تا بفهمی من چی میگم
Thursday, July 01, 2010
352.
دومین مزیت مجردی اینه که شب با موهای باز میخوابی
مجبور نیستی ببافیشون از این وجدان درد که سیم ظرفشوییهات میخوره تو سر و صورتش
351. فقط برای اینکه...
به نظرم جالب بود :
بعضی تنهایی و گوشه عزلت اختیار میکنند. بعضیها دست رَد به سینه دختری که عاشقشان شده میزنند. بعضی مهاجرت میکنند. بعضی درس می خوانند فقط برای آنکه به خودشان ثایت کنند میتوانند
350. جنازه دردناکی میباشم
صبح که با اون فضاحت صِدام کردن وهلاک خواب پاشدم برم سرکار، اولین فکری که کردم این بود که عصر که برگشتم فوقش دیگه ساعت 7 میگیرم میخوابم! زهی خیال باطل...
نشستم هی اینجا چرت زدم ولی پانشدم برم مثل آدم بخوابم. حالا هم با دل درد (آخه نون و پنیر خوردن هم دل درد داره؟!) و موهای خیس میرم میخوابم و بعد هم هی غر میزنم که چرا سردردهام خوب نمیشه.
فردا صبح زود باز باید بیدار شم.
برم اقلا یه چایی بخورم بعدش تخت بخوابم شاید...
348. پارازیت
صدای پارازیت موبایل که می افته روی تلویزیون یا رادیوی ماشین
دعا میکنم که فقط پارازیت باشه و کسی زنگ نزنه
تلفن رو دوست ندارم وقتی که تو پشت خط نیستی و خبری هم از تو پشت خط نیست
Subscribe to:
Posts (Atom)