Thursday, July 01, 2010

350. جنازه دردناکی میباشم






صبح که با اون فضاحت صِدام کردن وهلاک خواب پاشدم برم سرکار، اولین فکری که کردم این بود که عصر که برگشتم فوقش دیگه ساعت 7 میگیرم میخوابم! زهی خیال باطل...
نشستم هی اینجا چرت زدم ولی پانشدم برم مثل آدم بخوابم. حالا هم با دل درد (آخه نون و پنیر خوردن هم دل درد داره؟!) و موهای خیس میرم میخوابم و بعد هم هی غر میزنم که چرا سردردهام خوب نمیشه.
فردا صبح زود باز باید بیدار شم.
برم اقلا یه چایی بخورم بعدش تخت بخوابم شاید...



No comments: