Saturday, August 14, 2010

490. خواهر بزرگ،خواهر کوچک





می گم : به بچه ها گیر نده. بذار هرجور خودشون دوست دارن انتخاب کنن که اعتماد به نفسشون خوب بشه. اصلا همینجوری سرکشی کنن بهتره، وگرنه آخرش میشن یه گُهی مثل من ها...
می گه : حالا تو مثلا خیلی حرف گوش کن بودی؟
!
یعنی عاشق این خونسردانه ضایع کردنها شَم


واقعیتش اینه که من سرکش نبودم هیچ وقت متاسفانه! فرصتی برای سرکشی پیش نمیومد. معمولا هر غلطی می خواستم میکردم (یا حداقل می تونستم بکنم)




* عنوان مطلب، اسم کتابیه که خواهر بزرگ در عنفوان کودکی بنده (دوران مهد کودک) برام گرفته بود. یادمه که صفحه آخرش رو که خالی بود با نقاله خواهر بزرگ و خودکار نقاشی کرده بودم! روی جلدش هم برام عکس برگردون Sylvester رو چسبونده بود که البته من اون موقع نمی دونستم چیه.




No comments: