Tuesday, August 17, 2010

500. وقتی که خواب هم مایه آرامش نیست







بعد ازدوتا شب کاری طولانی بیای خونه و جنازه باشی و بیهوش بشی و بعد همچین خوابی ببینی!

با من دعواااا نکن ن ن ن ن ن
مخصوصا تو خواب

انقدر بد از خواب پریدم، هنوز دارم میلرزم
دلم به همین خواب دیدنها خوش بود
اقلا اینا رو خراب نکن...

خیلی بد بود
خیلی خیلی خیلی بد بود
هنوز جمله هاش توی گوشم ه و صحنه هاش جلوی چشمم


تو خیابونهای باکو میدویدم
پا برهنه
شلوغ بود، نزدیک غروب
از چی فرار می کردم؟!



یعنی انقدر کابوست شدم؟


لعنت به من
لعنت به خواب
لعنت به همه چی



No comments: