بعد از کلی برنامه ریزی و زمان بندی(!) شونصد کیلومتر کوبیدم رفتم تا کلینیک، بعد دیدم آزمایشم رواشتباهی بردم...
سوسک شدم رسما... حالا باید فردا دوباره پاشم برم، اگه صدام نکنن پرواز
یه حکمتی توش بوده حتما. مثلا مرضم رو درست تشخیص نمیدادن اگه امروز می بردمش!
مجبور شدم گُشنه و تشنه در این سرزمین مسلمانان (که الهی این ماه بزنه به کمرشون) هی بچرخم و پاساژ گز کنم و کادوی تولد بخرم و لباسها رو امتحان کنم و جلوی خودم رو بگیرم که نخرمشون.
خیلی خوبه که انقدر لاغر شدم که همه چی به تنم زار می زنه و هیچی اندازم نیست، لباسها به طرز نابود کننده ای خوشگل بودن، و البته برای من بی استفاده...
وقتی میرم بیرون (درواقع وقتی که مجبور میشم برم بیرون) سعی میکنم یه کم در برابر وسوسه زود برگشتن به خونه مقاومت کنم. اینجوری یه کم از کامپیوتر و مجازستان دور میمونم. خوشبختانه این پاساژه معمولا شلوغ هم نیست.
بازم یه بلوز طوسی دیگه به کمدم اضافه شد
منِ دیوانه رنگ را چه می شود آیا که همه لباسام خاکستری شدن؟!
با این وضع خوابیدن دیگه هوش و حواس برای آدم میمونه!
No comments:
Post a Comment