هشدار: این نوشته از منطق بالایی رنج میبرد
میگه خیلی بچه خوبیه، ایتالیاییه، خوش تیپه، اهل دختر بازی هم نیست(!)،... میگم خوب حالا انقدر اُکازیونه چرا تنها مونده که شما میخواین براش آستین بالا بزنین؟ میگه آخه دنبال یه دختر خوب میگرده.
چقدر آشنا بود این مکالمه... با خودم فکر کردم آخرین کسی که این مشخصات رو داشت و دنبال همچین آدمی میگشت از دست من سر به کوههای بادگیر گذاشت، که البته خدا رو شکر خوب هم بود براش. این یکی کجا ممکنه عاقبت بخیر بشه؟ جزایر سیسیل شاید!
پ.ن. اتفاقا وقتی فکرش رو کردم دیدم واقعا اکازیون هم هست. اولا که من دارم میرم (ایشالله) بنابراین مدت زیادی طول نخواهد کشید، دوما اصلا تو موود عشق و عاشقی و هیجان آشنایی با یه آدم جدید نیستم و اتفاقا این آدم رو چندباری که دیدم اصلا به چشمم هم نیومد ( کی به چشمم میاد کلا؟!) پس امکان نداره که علاقمند بشم بهش وبنابراین من در موضع قدرت خواهم بود. سوم اینکه هم زبونم نیست پس چندان باهم حرفی نخواهیم زد که این هم خودش نکته مثبتی محسوب میشه (انگلیسی حرف زدنش رو ندیدم، ولی فرقی هم نمیکنه). خلاصه که هرجور حساب کنی موقعیت خوبیه برای سرگرم شدن. بعدشم که من میرم و تموم. اتفاقا چند وقت پیش داشتم فکر میکردم اگر بعد از هزارسال دری به تخته ای خورد و من خواستم دوباره همچین غلطی بکنم که با کسی آشنا بشم، حتما اون آدم باید ایرانی نباشه. اینجوری سلایق و مشغولیتهای متفاوتی خواهیم داشت، بک گراند مشترکی هم نداریم، همزبون نبودن هم باعث میشه درباره یه سری مسایل صحبت نشه ، مخصوصا ابراز محبت (اگر اصلا چنین حسی دوباره در من به وجود بیاد خدایی نکرده)، هرچقدر هم اون زبان مشترک، فرضا انگلیسی، رو خوب مسلط باشیم بازهم مثلا قربون صدقه رفتن به زبون مادری حس بهتر و واقعی تری داره. خلاصه که صمیمیت آنچنانی به وجود نمیاد. بنابراین هر وقت خواست تشریف ببره، به سلامت... اصلا خودم قبلش تشریفش رو مرخص میکنم.
پ.ن.2. دلشون خوشه ها. من تازه آیفون گرفتم، اینترنت هم هست. دیگه وقتی برای سرگرمی جدید ندارم، اونم یه آدم! چه کاریه...