فردا صبح میرم تهران. خوشحالم فکر کنم. ولی نمیدونم بیشتر بخاطر تهران رفتنه یا بخاطر سرکار نرفتن! هنوز چمدون رو دست هم نزدم حتی. تمام خریدهای این چند روزه از دم در تا توی اتاق توی پاکت و پلاستیکه. دیشب هم که سه ساعت بیشتر نخوابیدم و رفتم پرواز. شب سفر و چمدون بستن حس شب امتحان بهم میده. حتی لیست خرد و ریزها رو هم ننوشتم که یادم نره. هی دارم فکر میکنم بخوابم ساعت سه بیدار شم چمدون ببندم یا قال قضیه رو بکنم بعد بخوابم. چشام باز نمیشه اصلا. تبریک عید رو هم نفرستادم هنوز. پارسال یه چیزی درست کرده بودم درباره نوروز که خودم خوشم اومده بود. هرچی توی میل باکسم گشتم پیداش نکردم! و چون هارد کامپیوترم رو عوض کردم دیگه ندارم اون ورژنش رو.حالم گرفته شد.
کلی کار هست و حسش نیست و انرژیش نیست و وقت تنگ است...
کلی کار هست و حسش نیست و انرژیش نیست و وقت تنگ است...
No comments:
Post a Comment