Sunday, March 13, 2011

900.



فردا (امروز دیگه یعنی) دیگه نمیرم خرید. اه... همش وقت تلف کردن و حرص خوردن و غصه خوردنه. کلی کار مونده که باید بکنم. از همه بدتر کارهای دانشگاه ها و فرستادن مدارک (وااااااای، دارم از استرس میمیرم...) گفتم که چهارشنبه سوری هم شاید نیام، همه شاکی شدن. شیرین میگه فکر خوبیه، پروازهات رو کنسل کن، میخوای عروسی هم نیا اصلا به جاش برو کفش بخر!
زدم به بی خیالی، همینایی که دارم رو میپوشم دیگه، کفش که نمیتونم بسازم که! تازه تهران هم که میخوام برم این ور اونور مانتو ندارم و کفش ندارم و روسری و... آبروریزی هستم خلاصه! بس که هم که اونجا همه شیک و پیک هستن، من انگار از پشت کوه میرم همیشه!

آدم که صد سال یه بار بره مهمونی همینجوری گُه گیجه میگیره دیگه...

پ.ن. حالا که من لباس گرفتم بالاخره و دنبال کفش میگردم، همه جا کلی لباس جدید و خوشگل آورده بودن! البته من هرچی رو که خودم دارم دوست دارم خوشبختانه و وسوسه نمیشم. هیچکدوم به خوبیه مال خودم نبود ;)


No comments: