دیروز تلاش مذبوحانه 5-6 ساعته ای داشتم برای کفش خریدن که متاسفانه تنها نتیجه ای که داشت، کمر درد و پا درد ناجوری بود که امانم رو بریده. مملکت کل کار کردش فقط "خرید" ه، اون وقت بنده یک جفت کفش که یه کم حتی چشمم رو بگیره نتونستم پیدا کنم! خیلی خسته کننده و ناامید کننده بود. کلافه و بی حوصله وسط مغازه ها پرسه میزدم و یاد اون موقع ها افتادم که باهم میرفتیم خرید و چه باحوصله همه چی رو چک میکرد و نظر میداد و برام چیز میز پیدا میکرد. بعد تازه میومدیم خونه و میگفت حالا بیار ببینیم چی خریدی... حتی خرید کردن هم لذت بخش بود اون روزا.
همینجوری الکی دلم گرفت، خواستم غر بزنم. وگرنه همه چی خیلی هم احمقانه خوبه و دلم هم تنگ نشده اصلا. یه خرید که اینهمه داستان نداره دیگه. فوقش یه روز دو روز یه هفته اصلا میری میگردی بالاخره یه خاکی تو سرت میکنی دیگه نهایتا. همراهی و همکاری و آرامشش به استرس "دوسم داره؟ دوسم نداره؟" و "دو روز دیگه میره یا دوماه دیگه یا دو سال دیگه..." نمی ارزه. آره بابا جان! شب شراب به هنگ اوورش نمی ارزه...
همینجوری الکی دلم گرفت، خواستم غر بزنم. وگرنه همه چی خیلی هم احمقانه خوبه و دلم هم تنگ نشده اصلا. یه خرید که اینهمه داستان نداره دیگه. فوقش یه روز دو روز یه هفته اصلا میری میگردی بالاخره یه خاکی تو سرت میکنی دیگه نهایتا. همراهی و همکاری و آرامشش به استرس "دوسم داره؟ دوسم نداره؟" و "دو روز دیگه میره یا دوماه دیگه یا دو سال دیگه..." نمی ارزه. آره بابا جان! شب شراب به هنگ اوورش نمی ارزه...
No comments:
Post a Comment