Thursday, March 31, 2011

915. Dance me to the end of my life



واقعا که پرواز به عنوان مسافر خیلی خسته کننده تر از پرواز به عنوان مهمانداره!
خسته و درب و داغون و دپسُرده با سردرد رسیدم خونه. یه کم جمع و جور کردم و نشستم پای کامپیوتر به بهانه چای خوردن. باید جارو کنم و ترو تمییز. شاید یه دستی هم به چمدونها بزنم که فردا صبح میخوام برم سر کار کله سحر دنبال وسایلم نگردم...
بعد از باز کردن آهنگ های مختلف، همچنان Dance me to the end of Love حرف آخر رو میزنه. یکی از آرام بخش ترین آهنگهایی که لبخند بر لبم میاره و بغضم رو یه جور خوبی آروم آروم تخلیه میکنه. این آهنگ جای خودش رو برام باز کرده، چیزی فراتر از نوستالژی شخم زدن. این بشر با صداش جادو میکنه. باید وصیت کنم موقع مرگم این آهنگ رو برام بزارن... دو دفعه دیگه گوشش میدم، بعد دیگه میرم سراغ اوضاع آشفته خونه.

پ.ن. چند وقت پیش دوستی آدرس وبلاگی رو گذاشته بود که از مزایای سیگار نوشته بود(!). باید بگم "باز شدن گوش" رو هم بهشون اضافه کنه. کاملا اتفاقی کشفش کردم!


No comments: