اولین خاطره بد من در کانادا، در چهاردهمین روز ورود.
بعد از یک عمر زندگی شرافتمندانه، امروزبه بدترین و غیر منتظره ترین وضعیت ممکن بهِم تهمت دزدی زدن، اونم جلوی بقیه! سوء تفاهم احمقانه ای بود. جوابش رو دادم البته، ولی به نظرم کافی نبود. باید پیله میکردم که سکیوریتی رو صدا کنه. شکر خدا همه جا هم که دوربین هست. اون موقع اصلا حواسم به دوربین ها نبود. باید کوتاه نمیومدم تا خجالت بکشه و عذرخواهی بکنه. حرفم رو زدم ولی بازم انقدر اعصابم خورد شده بود که نیم ساعت پیاده روی کردم بدون اینکه بفهمم هوا سرده!
مردک بی ملاحظه از خود راضی...
پ.ن. یکی نیست بگه مریضی میری بیرون آخه؟ بگیر بشین سر جات
2 comments:
عب نداره که درجا واکنش نشون ندادی. آدم بهتزده میشه. آدمها کمکت اومدن؟ در نهایت حرفت رو زدی؟
اگه به دلته، میخوای فردا پسفردا با یه آشنا برو اونجا، بگو میخوام با صاحابش حرف بزنم و محترم گل بگیر به اونی که اذیتت کرده. حداقل یارو یاد میگیره که واسه دفعه بعد مراعات مشتری رو بکنه.
سر راه اینو ببین:
http://www.youtube.com/watch?v=yAkDHuimJRc
من هم ماجرا دارم تا دلت بخواد. تو مغازهها نه البته. سر رانندگی. باید برات تعریف کنم.
راننده اتوبوس بود! بیرون ایستاده بود. یک کاره اومده بالا (ده دقیقه بعد از اینکه ما نشستیم و هرکی سرش به کار خودشه) واسه خودش بلقور میکرد، بعد من سرم رو آوردم بالا دیدم داره به من نگاه میکنه می گه خودت میای بلیتت رو بدی یا پلیس خبر کنم! من از ایستگاه مترو سوار شده بودم، بلیت نباید میدادم! زود خودم و جمع و جور کردم و براش توضیح دادم، ولی پیله کرده بود که تو از توی خیابون اومدی و بِلا بِلا بِلا... آخرشم که خوب سخنرانی کرد گفت never mind و رفت نشست، منم رفتم بلیت انداختم دوباره ولی موقع پیاده شدن رفتم بهش گفتم به جای متلک گفتن اول سوال بکن بعد به کسی تهمت بزن. من برای یه بلیت دروغ نمیگم و بحث نمیکنم. رفتارت خیلی چیپ بود. عین احمقها داشت گریه م میگرفت! پیاده شدم،کلی راه رفتم و گریه هام رو کردم تا تونستم مثل آدم برم خونه! هی داشتم فکر میکردم اگه این مرتیکه فرانسه حرف میزد میخواستم چه خاکی تو سرم بکنم!
Post a Comment