دیشب نخوابیدم تا بالاخره این مطلب مال دانشگاه رو تمومش کردم
الان بعد از بیست و چهار ساعت بیخوابی، بالاخره باتریم تموم شد.
خوب بود، بچه ها آن لاین بودن و زیاد خوابم نگرفت اون موقع و از اون حال داغون هم خارج شدم یه کم.
الان که روی مبل یه لحظه خوابم برد، یه دفعه این تو ذهنم پیچید که : ظرفیتم بالاخره کجا سر ریز میکنه؟ کجا صدام درمیاد؟ کجا میزنم به سیم آخر؟ نمیدونم...
دیشب خوب نبود. عصبانی بودم، کلافه بودم. حرفم رو هم نزدم، نق زدم فقط با بداخلاقی. اوج اعتراضم همون بود شاید. تازه اونم ناراحت شدم بابت عکس العملم! باز میخواستم فیس بوکم رو دی اکتیو کنم، بخاطر کار دانشگاه نمیشه. تلخ شدم دوباره. دوست ندارم این خود جدیدم رو. این من نیستم. شایدم واقعیتم همینه و در حضور دیگران تغییر میکنه و شنگول میشه.
نمیدونم واقعا. فقط میدونم که اینجوری که هستم غلطه حتما. این راهش نیست. یه جا آدم باید محکم بایسته و تکلیفش رو با خودش و بقیه مشخص کنه. وقتی که باید حرف بزنم لال میشم!
نصف صورتم پر از جوش شده این چند وقت و امروز دیگه به اوجشون رسیدن، ترسناک شدم خیلی. طبیعیه. غذا نمیخورم، نمیخوابم، حرص هم که خوردم حسابی. طبیعیه که شکل کرگدن بشم
فعلا بخوابم یه کم. درست میشه بالاخره
No comments:
Post a Comment