بعد از مدتها رفتم پارک برای پیاده روی. آفتابی بود امروز. باید میزدم بیرون. خیلی حالم خراب بود.
باد سرد که میخورد به صورتم حالم جا میومد واقعا. لرز داشتم هنوز ولی سردم نبود در واقع. هوا خوب بود اصلا.
برف زیادی نمونده بود. کسی هم نبود. هدفون توی گوشم بود و هی بلند بلند با خودم میخوندم و راه میرفتم، یه لحظه به خودم اومدم دیدم رسیدم آخرش. همونجایی که تابستون میرفتم همیشه. اصلنم عین خیالم نبود که فردا باید برم سر کلاس و هنوز اتاقم رو هم مرتب نکردم حتی! فقط میخواستم راه برم. انقدر برم تا ناپدید بشم. استرس شروع کلاسها و همه چیزهای دیگه باهم قاطی شده حسابی. حالت تهوع و لرز هم خوب نمیشه. کاش سرما نخورده باشم این اول ترمی!
خوابم میاد. صبح کی میتونه ساعت 7 بیدار بشه! ویندوزم رو هم عوض نکردم. فقط یه کم مرتب کردم فایلها رو. کلی چیز باید پاک کنم. لامصب خودش مث خونه تکونیه. اینم از این یک ماه...
عمری که رفت بر باد، عمری که داد بر باد
پ.ن. تازه ساعت 9 ه و چشمام باز نمیشه. کاش بخوابم بیدار نشم تا صبح...
پ.ن. تازه ساعت 9 ه و چشمام باز نمیشه. کاش بخوابم بیدار نشم تا صبح...
No comments:
Post a Comment