امروز رفتم خرید از فروشگاه مترو نزدیک خونه. یه صندوقداری داره که یه آقای خوش اخلاقه همیشه سرحاله. هفته پیش که دیده بودمش خیلی به نظرم آدم جالبی بود. ازم پرسیده بود که ماشین دارم یا پیاده میرم، وقتی گفتم پیاده، وسایلم رو گذاشت توی یه پلاستیک اضافه که پاره نشه. خیلی هم خندان بود و با همه خوش و بش میکرد.
امروز که رفتم حساب کنم، گفت تا حالا اینجا ندیدمت. گفتم چرا هفته پیش اومده بودم. گفت [اگه راست میگی] اسمت چیه؟ بهش گفتم. بعد گفت کجایی هستی، وقتی گفتم ایران، گفت: اوه ایران، تهران، ممنون، و کلی اسمهای فارسی ردیف کرد، همه هم با تلفظ درست. مرده بودم از خنده. گفتم دوست ایرانی زیاد دارید؟ گفت نه، اسمها رو بلدم (عمرا اگه من بتونم بیشتر از 5-6 تا اسم خارجی رو پشت سر هم بگم!). بعد گفت "فردی مرکوری" رو میشناسی؟ گفتم آره. گفت اونم ایرانیه، حتما میدونی. دیگه داشتم پخش زمین میشدم... بازار شایعات اینترنتی به اینا هم رسیده گویا. خواستم بگم تازه آدل هم خواهر عادل فردوسی پور خودمونه که بچگی دزدیدن بردنش انگلیس !!!
خلاصه که بامزه بود. آخرشم گفت: خنده قشنگی داری، آدم یادش نمیره این خنده رو. مطمئنی هفته پیش اومده بودی؟ داشتم با خودم فکر میکردم که هفته پیش انقدر حالم خراب بود که...
شرمنده کرد حسابی خلاصه.
پ.ن. میتونست مهماندار هواپیما باشه حتی. من دارم تمرین میکنم که با آدمها مکالمه کنم. معمولا فقط در حد رفع نیاز صحبت میکنم با یه غریبه در وضعیتهای اینچنینی. امروز سعی کردم چهارتا جمله هم بگم اقلا. (ایران تازه از اینم بدتر بودم!). ولی اینجا خیلی رسمه که وقتی به هم میرسن شروع میکنن یه گپ کوچیکی میزنن. نمیدونم بخاطر شرایط جامعه در ایرانه که ما عادت نکردیم به این مسئله، یا مدل من اینجوریه که مردم گریزم....
No comments:
Post a Comment