Wednesday, January 09, 2013

3260.


از استخر برگشتم دیدم اهل منزل برگشتن خونه. شوکه شدم حسابی.
خوب البته خونه خودشونه، ولی کاش یه زنگی اس ام اسی میزدن اقلا، جمع و جور میکردم. این مدت وسایلم رو برده بودم توی سالن مستقر شده بودم. بهم ریخته بود نسبتا.
گفتم امروز یه کم موودم خوب شده، گندش درمیاد ها.
شراب توی یخچال، شمع های توی حمام! چه داستانها که درست نشه حالا...

گند بزنن به این زندگی و به من با این زندگی کردنم که تو سی سالگی هنوز عرضه ندارم یه پرایوسی برای خودم داشته باشم!

پ.ن. دیگه هرچند روز هم که تنها باشم از محدوده اتاقم فراتر نمیرم. افتضاح شد.
پ.ن.2. واقعا آدم بی چشم و روی قدرنشناسی نیستم. اقلا سعی میکنم که نباشم... هستم ینی؟!
واقعیتش اینه که مانی اون زمانی که پیش ما بود به اندازه یک سوم الان من هم امکانات و پرایوسی نداشت. خیلی رووم زیاده شاید. کل این پست دیس میس تلقی میشود.





No comments: