Wednesday, January 23, 2013

3289. عجب روزهایی!


اومدم یه چیزی بنویسم اینجا، چشمم خورد به پست قبلی. اصلا یادم نمیاد کی این رو نوشتم!
بدجوری گیج خواب بودم دیروز...
تجربه دو روز گذشته بهم نشون داد که من باید هر 35 ساعت یکبار بخوابم تا عمیق و سنگین باشه و خواب نبینم زیاد و وسطش بیدار نشم. (البته کسی خونه نیست این روزها و سکوت مطلق بی نظیری حکمفرماست) فقط اشکالش اینه که صورتم داره شبیه جذامیها میشه کم کم، و احتمال سرماخوردگیم هم بالا میره با کم خوابی.
دو روز گذشته واقعا خیلی قر و قاطی بود. درسها و بی خوابی و اتفاقات دیگه بدجوری باهم قاطی شد و صبح دیگه واقعا ظرفیتم تموم شد و داغون شدم.
شانس من همین دو روز هم هوا تا -25 درجه رفت! دیروز که برف میومد یه کم بهتر بود اوضاع. امروز داشتم فکر میکردم که دیگه این اوج سرمای اینجا بود و واقعا آزارنده نبود و پس از این به بعد من مشکلی نخواهم داشت. فقط امروز که خرید کردم و مجبور شدم یک کیلومتر پیاده بیام خونه وسط راه کاملا احساس کردم که انگشتام رو دیگه از دست دادم. از شدت درد واقعا اشکم دراومده بود. اولین نگرانیم این بود که چه جوری بیام آن لاین از این به بعد! این دستکشها کافی نیستن ظاهرا. هنوزم انگشتام درد میکنه...


No comments: