Thursday, March 03, 2011

888. نوبت ما هم میرسه بالاخره



اول اینکه در کمال ناباوری از اضافه حقوق و پاداش هیچ خبری نیست که نیست. در عوض ما رو میخوان تبدیل کنن به وسیله سرگرمی برای مسافرها! با کمال پررویی برگشتن میگن عکس برگردون رنگی و ماژیک نقاشی صورت بگیرین و با بچه ها توی پرواز بازی کنید و مسابقه بزارین برای مسافرها، بیان آواز بخونن و چی و چی... همین الان که دارم اینها رو مینویسم عرق شرم بر جبینم نشسته بس که این کار احمقانه و مسخره ست، ای خدااااااااااااااااااااااا...

این از این، توو دلم مونده بود که چند وقته غُر نزدم.


امروز پرواز تهران داشتم با یکی از خلبانهای باحال و شوخ و شنگ تونسی. پیرو همین جریانات مسخره fun flight آقا تصمیم گرفت برای مسافرها همون اول پرواز صحبت کنه، اونم توی کابین، جلوی خودشون. بنده رو هم به زور کشوند کنار خودش که پرسنلش رو معرفی کنه مثلا. حالا اینکه چقدرایستادن ما دوتا فیل و فنجون کنار هم باعث انبساط خاطر حضار گرامی شد بماند، وقتی داشت واسه خودش شنگولانه حرف میزد احساس کردم این طفلک دلش میخواست شومن بشه یا هنرپیشه مثلا، نتونسته ، اومده خلبان شده! حالا خوبه خلبان خوبیه اقلا. جالب بود که آخر پرواز چقدر مسافرها ازش تشکر میکردن و حال کرده بودن.

برگشتنی هم که همین بساط رو پیاده کرد و خودش رو معرفی کرد و گفت که کجاییه. سه نفر هم از سفارتهای عمان و سوریه و عربستان توی پرواز بودن که دفعه چندمی بود که با من میومدن (لامصب ها چه فارسی ای هم حرف میزنن!). یه آقای تریپ صدا سیمایی، یعنی کت و شلوار خاکستری و ته ریش و یقه ایستاده و یه لبخند نچسب، نزدیک اینا نشسته بود که من آخرش نفهمیدم با اینا ربطی داشت یا نه. موقع سرویس پرسید خلبان تونسیه گفتم آره، گفت اصلیتش هندی نیست؟ آخه فامیلش به یه گروه بزرگ هندی میخوره که مهاجرت کردن به تانزانیا و... بریدمش و گفتم نه (اگه خلبانه میفهمید یارو رو از همونجا مینداخت پایین!). گفت من یه جعبه شیرینی دارم میخوام بدم بهش. فکر کردم از شیرین کاریهاش خوشش اومده، یه کم نرم شدم و با لبخند گفتم باشه، اضافه کرد : شیرینی پیروزی انقلابشونه ! من رو میگی... فشار خونم رفت روی 16- 17 فکر کنم. خیلی خودم رو کنترل کردم فقط گفتم هرکی پیروز شده باید شیرینیش رو بده. یه کاغذ هم گرفت و یه یادداشت هم برای خلبان نوشت، به عربی : برای برادر... از طرف یک برادر ایرانی به مناسبت پیروزی بزرگتون در بیرون کردن بن علی ... (خود شیرینی عادتشون شده، جا و مکان هم موقعیت هم حالیشون نیست) دادمشون به خلبان و گفتم خیلی خودم رو کنترل کردم هیچی بهش نگم، اینا خودشون از بن علی بدترن... کاپیتان هی با لبخند میگفت آروم باش، no politics, no politics. بعد پرسید یعنی این اپوزوسیونه؟ گفتم نهههههههه، ما اپوزوسیونیم ( چه خودم رو تحویل گرفتم!) اینا طرفدار حکومت و دولتن، اینا آدمکشن، دوباره آمپرم زد بالا... خوشبختانه در جریان اتفاقات اخیر و حصر به اصطلاح خانگی بود. گفت میخوای موقع announcement آخر تشکر کنم ازش؟ گفتم نه، فقط بگو "مبارک، بن علی، نوبت سید علی"، کلی خندید...
خلاصه هی مواظب بودم از نزدیک یارو رد نشم که یه چیزی نگم گندش دربیاد. موقعی که داشت میرفت بیرون دیگه طاقت نیاوردم گفتم ایشالله نوبت ما بشه شیرینی پیروزی بدیم...


2 comments:

red said...

:)))))))
دمت گرم ژوکر

Joker said...

مخلصیم...