دو روزه داره یه جور خوبی برف میاد. دیروز خواستم برم بیرون عکس بازی که قرار شد بریم برای مهتاب کادو بگیریم و نشد برم، خیلی هم سرد شده بود دیروز. امروزهم هی پشت پنجره ایستادم و بیرون رو نگاه کردم و هی میخواستم برم بیرون برف بازی (بعله من این قابلیت رو دارم که تنهایی با خودم برف بازی کنم، امتحان نکردم ولی میشه حتما) و عکس بازی. اولش گفتم الان باد زیاده، سرما هم خوردم، بذار بعدا میرم. بعدا هم گفتم حالا همه کارهات رو کردی همین عکس گرفتنت مونده؟ یه عمر همینجایی برف میبینی به اندازه کافی، بشین یه خاکی تو سرت بکن با این دانشگاهها و زندگیت رو جمع کن. این همه عکس گرفتی چی یاد گرفتی مثلا! خلاصه انقدر با خودم دعوا کردم که اصن کلا بیخیال همه چی شدم. خوشم میاد خودکفا شدم. یکی هم که نیست بزنه تو ذوقم، خودم یه تنه پایه م!
فردا میرم خرید. تا حراجها تموم نشده یه کم خرت و پرتهایی رو که لازم دارم بگیرم. فکر کنم یه کم خلوت شده باشه این روزا، اگه چیزی باقی مونده باشه البته! امیدوارم چشمم به اون راننده اتوبوس ابله اون دفعه ای نیفته. قیافه ش درست یادم نیست، تا دو شب خوابش رو میدیدم نکبت، ولی صورتش واضح نبود. کاش مترو همه جا میرفت. اتوبوس دوست ندارم. حواسم رو هم باید جمع کنم از یه در اشتباهی نیام بیرون که باز شر درست بشه.هر ایستگاهی شونصدتا در خروجی داره آخه، همه هم یه چیز نوشتن!
پ.ن. میخواستم ببینم هنوز برف میاد یا نه. به جای اینکه پرده رو بزنم کنار، سایت هوا شناسی رو باز کردم!
4 comments:
اِ اون جا حراجی هست پس! تو بلژیک هم شروع شده.
حالا تو عکس بگیر, چکار سرما داری :دی
سرما بیچاره کاری نداره، تنبلی نمیزاره. حالا امروز شاید یه حرکتی کردم
آره عکس بگیر بزار تو فیسبوک ببینیم
از خودت هم عکس بگیر :دی
چشم :)
Post a Comment