فردا صبح دارم 2-3 روزی میرم ارومیه. تعریفهای زیادی ازش شنیدم، میخوام برم ببینمش. یه عمر تو این مملکت زندگی کردیم چهارتا جاش رو هم ندیدیم. حالا میخوام بدو بدو جبران کنم!
نکته کوچیکی که این وسط هست اینه که چون خیلی کوتاه میخوایم بریم مجبوریم با هواپیما بریم، ایران ایر! خیلی خیلی وقته که سوار هواپیمای ایرانی نشدم. قبلا میترسیدم، ولی الان دیگه خیلی برام مهم نیست. فوقش میفتیم میمیریم دیگه. ما که همه زندگیمون توسط "قسمت و حکمت" به گُه کشیده شد رفت، این یکی هم اگه اتفاقی بیفته قسمته دیگه لابد! چشمم آب نمیخوره بقیه زندگیم هم خیلی غلط خاصی بکنم که به زنده بودنم بیارزه، کار ناتمومی هم ندارم که نگرانش باشم. فقط یه امانتی هست که صاحبش میخواد بیاد تحویل بگیره، که اونم کلید زاپاس خونه هست و مشکلی نیست. نمیدونم بالاخره میخوام ببینمش یا ترجیح میدم همین جا بمیرم و اصلا نبینمش دیگه...دیگه نمیدونم باید چی بخوام!
به همه اونایی که دوستشون دارم گفتم که دوستشون دارم. ولی به همه اونایی که ازشون بدم میاد اینو نگفتم، که شاید هیچ وقت هم نتونم بگم، بنابراین اینجا هم نکته مهمی نیست. تولدش رو هم که تبریک گفتم (این الان خیلی مهم بود مثلا!)
پریزاد میگه من دیگه نمیترسم، توکه هستی خیالم راحته. خوبه من خلبان نیستم حالا! طبعا من هم خونسرد لبخند میزنم . میگم نگران نباش... به هرحال مهمترین ویژگی یه مهماندار اینه که بتونه الکی لبخند بزنه و خوب دروغ بگه.
همین دیگه، اینا رو ننوشتم جهت آه و ناله. خیلی هم خوشحالم که دارم میرم اونجا. خواستم بگم اگه اینجا دیگه به روز نشد و یه نفس راحتی کشیدین، بدونین که من اینجا تو این وبلاگ زندگی کردم و خیلی لطف کردین که خوندین و تحملم کردین. اگرم برگشتم و باز نوشتم که... خوب میفهمید که متاسفانه خیلی هم خوش شانس نبودین.
پ.ن. من حالم خوبه ولی کلا معمولا قبل از سفر وصیت میکنم، نیست که خیلی مال و اموال دارم، میگم یه وقت مشکلی پیش نیاد.
2 comments:
ببین اونوری میری من سالها پیش که کودک بودم با خانواده با تور از ارومیه رفتیم اردبیل و سرعین.
و سرعین بسیار بسیار بسیار عالی بود. نمیدونم اصلا میرسی بری یا نه. اما یه چشمه آب گرم گوگردی بوگندو خیلی میچسبه
والله سرعین که نرسیدیم بریم، ولی من توی همون جکوزی هم کلی کولی بازی درآوردم، فکر نکنم تحملم به چشمه آب گرم برسه!
Post a Comment