Wednesday, December 24, 2014

3578. Because I love celebration and especially Christmas

فكر كرده بودم ديگه براي درخت گذاشتن خيلي ديره و بايد هفته ديگه جمعش كنيم. گفتم مهم نيست. سال ديگه ميذاريم. رفته بودم گردو بخرم براي فسنجون، طاقت نياوردم و يه سركي هم كشيدم به قسمت تزيينات. چندتا چيز كوچيك گرفتم آخرش. شب اومد ديد يه چيزايي دارم ميچينم. رفت و چندتا چيز ديگه هم خريد و برگشت. گفت بقيه ش با من، يه چيزايي به ذهنم رسيده.
وقتي شام حاضر شد، همه چي حاضر بود. 
من هم قول دادم دست به كادوها نزنم تا وقتش بشه.




Wednesday, December 03, 2014

3577. یک ترم دیگه هم گذشت...


باورم نمیشه که ترم تموم شده. هر هفته این موقع بیمارستان بودم. امروز خونه هستم و دلم براشون تنگ شده. روز آخر خیلی emotional شد قضیه. برام کیک خوشگل درست کرده بودن و یه کارت و همه شون امضا کرده بودن. یکی از دکترهامون هم که بیشتر باهاش کار کرده بودم برای کارت گرفته بود حتی. آخرش دیگه اشکهام بند نمیومد. انقدر ازم تعریف کردن که حسابی شرمنده شدم. دانشجوهای تخصص که میگفتن ما فکر کردیم پرستاری واقعا، خیلی پروفشنال بودی!
 واقعا تیم فوق العاده ای بود. برعکس پارسال که چوب خط گذاشته بودم برای تموم شدن بیمارستان پر استرس، این ترم اصلا نفهمیدم چطور گذشت. دیروز اولین امتحان (و امتحان تنها درس پرستاری) رو دادم و خوب بود به نظرم. دو تا امتحان دیگه مونده برای هفته دیگه و بعدش تعطیلات شیرین شروع میشه. اولین کریسمس واقعی من...
دارم چمدون میبندم کم کم و از دیدن چمدون نیمه باز کنار اتاق خوش خوشانم میشه.