Wednesday, October 29, 2014

3575. Don't mess with me, I was cabin crew

In the clinic, today:
- Are you medicin student?
+ I'm nursing student ( I fully introduced myself 3 minutes before that!)
- From which "college"?
+ From Ryerson "university"?
- (laughing) oh... We don't call it university... No offence...
+ You don't have to call it at all, none is taken (in my head: and I don't consider "I.nd.i.a.ns" as a race, tit for tat)
- I'm from U of T
+ I know that.
- Really? How come?
+ (with a BIG smile) This is a type of dialog you hear only from U of T graduates. Seems like they have some special courses for that.
- (Laughing) ...

والا ملت تو بهترين دانشگاههاي امريكا با أساتيد آدم حسابي پي اچ دي ميگيرن، تا جايي سوال مربوط بهش نباشه هي فرت و فرت إبرازش نميكنن. من نميدونم اين دانشگاه تورنتو چرا انقدر فارغ التحصيلاش دچار خود چيز پنداري هستن! هرجا ميرسن اول خودشون رو با دانشگاه تورنتو معرفي ميكنن، انگار تا قبل از دانشگاه رفتن هويتي نداشتن. 
همين مونده بود مردك هندي حسابدار ما رو دست بندازه! خودش فهميد با بد كسي طرف شده.

Monday, October 27, 2014

3574. و اینک، خارج الزمان


کانادا کشور جالبیه، تا حدی که گاهی خنده دار میشه اوضاع.
جناب راب فورد شهردار تورنتو، معروفترین و بزرگترین و به اصطلاح پایتخت تجاری مملکت، با سابقه مصرف کوکایین و فرار از مرکز بازپروری و همچنیم مزخرف گویی و بددهنی در مصاحبه هاش باز هم نه تنها همچنان شهردار باقی میمونه بلکه حتی برای دوره بعدی هم کاندیدا میشه (که البته با وخیم شدن شرایط جسمانیش، برادرش که معاونش هم بوده جاش رو میگیره تا به رقابت برای ادامه گلکاری در تورنتو ادامه بده که جای این خانواده خالی نباشه کلا). از طرف دیگه شبکه CBC یکی از معروفترین و محبوب ترین برنامه سازها و مجریانش رو بعد از 14 سال به دلیل مسایل و شایعات "ثابت نشده" اتاق خوابی، اخراج میکنه بدون اینکه شاکی خصوصی ای رسما شکایتی کرده باشه! به نظر شما این وضع خنده دار نیست؟ رسانه ها در عصر انفجار ارتباطات با یه سری شایعه به همین راحتی میتونن زندگی یه آدم رو کن فیکون کنن. همونطور که با مایکل جکسون این کار رو کردن. کاری ندارم که این آدم چقدر آماتور رفتار کرده که سند ومدرک احتمالی باقی گذاشته از خودش. بحث سر اینه که به کارفرما دقیقا چه ربطی داره و چرا باید به این وضعیت دامن بزنه وقتی که هنوز شکایت رسمی ای صورت نگرفته و طبعا بعد از چند وقت سر و صداهاش هم میخوابه.
ژیان قمیشی در صفحه فیس بوکش پستی رو منتشر کرده و درباره این ماجرا توضیح داده و اعلام کرده که از CBC شکایت خواهد کرد.
پ.ن. منظور من اصلا این نیست که جای دیگه این اتفاقات نمیفته. منظورم اینه که این همه ادعا درباره احترام به حریم خصوصی و تحمل بالای جامعه و فلان و بهمان پس چرا نتیجه ش اینجوریه؟! چرا با یکی مثل راب فورد هیچ برخوردی نشد در این مدت؟ ینی براشون مهم نبود که این دلقک آبروی تورنتو رو برد؟ یا اینکه پشت این هم یه برنامه ریزی دقیقی بود برای قرار گرفتن تورنتو و کانادا در صدر اخبار؟

Thursday, October 16, 2014

3573. همیشه جای کسی/ کسانی خالیست!


چهارسال پیش این موقع که رفته بودم پاریس و بلژیک و با دیدن پاییز هزار رنگش مست شده بودم، هربار که شاتر دوربین رو فشار میدادم میگفتم "چقدر جات اینجا خالیه". خیلی از عکسها رو میگرفتم که شاید اون هم بخشی از این زیبایی روببینه حداقل.
حالا هم که این روزها میرم پیاده روی باز هی دارم عکس میگیرم که بقیه هم حداقل توی عکس ببینن و بخشی از این لذت رو با من شریک بشن. حالا هم مسیج میزنم که "چقدر جات اینجا خالیه، تو این بهشت رنگارنگ و این هوای خوب" و جواب میگیرم "جای تو هم اینجا"... بدون عذاب وجدان و حساب کتاب، رها.
همیشه جای یک نفر کنار ما خالیست. و بالاخره گویا جای ما هم کنار یکی خالیه، فعلا.

Saturday, October 04, 2014

3572. cool experience


اخطار: تجربه یک جراحی. اگر احساس ناخوشایندی پیدا میکنید پیشنهاد میکنم مطلب رو نخونید.



این هفته توی کلینیک موفق شدم یه جراحی کوچیک ببینم. خیلی هیجان انگیز بود.
رزیدنتهای جراحی قرار بود نمونه برداری رگ کنار گیجگاه رو انجام بدن و پرستارم من رو سپرد بهشون که برم نگاه کنم. توی یکی از اتاقهای همون کلینیک مریض رو آوردم تو و دکتره براش توضیح داد و امضاش رو گرفت و بعدم عمل شروع شد. در مجموع 4 تا رزیدنت بودن که دوتاشون باتجربه تر و دوتاشون سال پایینی بودن ظاهرا. تازه اون رزیدنتی که انجامش داد دفعه اولش بود و اون یکی راهنماییش میکرد و وسطش که دیگه اصل مطلب گذشته بود اون رفت. عمل بدون بیهوشی بود، با تزریق آمپول به پوست کنار گوش بی حسی موضعی انجام دادن و بعدم شروع شد. در طول عمل هم با مریض صحبت میکردیم. پوست رو شکافتن، رگ رو دیدیم، خیلی اروم جداش کرد از بافت اطرافش، با نخ بخیه جریان خونش رو قطع کرد، بعد حدود یک سانتیمتر از رگ رو برید. بعد رگ رو سوزوند ظاهرا با یه چیزی، احتمالا برای جلوگیری از خونریزی. و بخیه زدن دو نفری. بخیه زدن واقعا سخته به نظرم. سوزنه هی لیز میخورد و دختره هول شده بود طفلک. جراحا  واقعا هنرمندن. تمرکز فوق العاده ای داشت رزیدنته و خیلی خونسرد و مسلط، تازه این دانشجو سال پایینیه رو هم تشویق میکرد. همش حواسم بود که هیجان زده میشم بلند ابراز احساسات نکنم!
آخرش هم موهای خانومه رو تمییز کردیم با الکل و خوش و خرم پاشد رفت. تنها هم اومده بود!
خوشم اومد در مجموع، دارم فکر میکنم برم اتاق عمل کار کنم در آینده. زحمتش و استرسش کمتره به نظرم (تاجاییکه این دکتره میگفت). حداقل مسئول یک مریض هستی در آنِ واحد.
عاشق پرسنل این کلینیکه شدم، کاش زمستون هم همینجا میموندم. با هرکی (از دکترا و رزیدنتها) هم که حرف میزنم همه شون میگن این خیلی کلینیک خوبیه و کادر خوب و پروفشنال و فضای دوستانه ای داره. همه خیلی هوام رو دارن. پرستار مسئولم هم تا یکی رو میبینه من رو معرفی میکنه بهشون. چقدر با تجربه زمستون پارسال فرق داره، خوشبختانه...