Thursday, January 28, 2010

52. اينجا تهران، صداي ژوكر با اينترنت نفتي






جون من بالا اومد و اين صفحه بالا نيومد. مملكته به قرآن!
شب جمعه ست و صداي من رو از مملكت عزيزمون مي شنويد(به زور)
هواي بسيار مطبوع سرده (طبيعيه كه وقتي نشستي تو خونه سرما مطبوعه)
بيرون سوز بلانسبت سگ كشي داره البته. ما كه همه آرزوهامون به فنا رفت، حالا فردا صبح بزنيم بريم يه جايي كه برف نديده از دنيا نريم اقلا.
همين ديگه
آها، اينم بگم. دلم خنك شد كه اين آخر هفته و علی الخصوص (درست نوشتم؟) *اين شب جمعه اينجام و هي حرص نمي خورم كه چرا فيس بوك و توييتر مردن و هيشكي هيچ جا نيست. بزار يه دو روز هم من نباشم بلكه جاي خاليم رو احساس كنن.آمين


* اینو غلط نوشته بودم.خاک بر سرم!




Tuesday, January 26, 2010

51. یاد باد






دلم هوس مهمونی کرده. از این مهمونیها که آخرش همه ولو می شن روی زمین و
آهنگهای خیلی قدیمی رو با هم می خونن.آهنگایی که عملا هیچکدوم سنشون بهش
قد نمی ده و هرکی در حد خودش خاطره ای ازش داره. شبهای خوابگاه و کوههای
جمعه و اردوی فلان و ...

باز دارم میرم تهران و هوایی شدم








Monday, January 25, 2010

50. مفید فایده



دارم عکسهام رو چک می کنم که چندتا رو ظاهر کنم ببرم بزارم ایران در خدمت خانواده.
هرکی میرفت من عکسش رو ظاهر کردم و گذاشتم تو خونه، حالا که خودم هم نیستم بازباید خودم اینکار رو بکنم !
نه بابا،انگار همچین خیلی هم بیفایده نبودم تو خونه.







Saturday, January 23, 2010

49.

بازاین استرس و نگرانی لعنتی اومده سراغم.
تازه داشتم فکر می کردم یه کم آدم شدم که گویا اشتباه کردم.
این چندماه به اندازه همه عمرم زیر و رو شدم از دست تو
همون آرامش و اعتماد به نفس نصفه نیمه ای رو هم که داشتم نابود شد
اون وقت بازم حالا که نگرانم و حالم بده فقط تو می تونی آرومم کنی
نمیخوام ببینمت، نمیخوام باهات حرف بزنم،یعنی نمی تونم.
می دونم که لال می شم وفقط زل می زنم تو چشمات، و تو هم هیچ وقت نمی فهمی یعنی چی


کاش زنگ می زدی لعنتی

48. زبان




دوستی می گفت با دوست دخترهاش به زبون مادریشون حرف نمی زدن. استدلالش هم این بود که گفتن یه چیزهایی به زبون دوم خیلی راحت تره تا به زبون اول. مثلا تو خیلی راحت تر عبارت fcuk you رو بکار می بری تا معادل فارسیش رو.

نمیدونم این مطلب شامل ابراز محبت هم میشه یا نه. مثلا گفتن I love you راحت تره تا گفتن دوستت دارم؟ یعنی کمتر احساس میکنی که غرورت رو زیر پا گذاشتی مثلا؟


پ.ن. راستی دوستت دارم به روسی چی میشه؟ شایدم به ترکی!



کامنت: میشه "کوفت". برو به زندگیت برس بدبخت



47. کلیشه




- حالت خوبه؟
+ بستگی داره به چی بگی خوب







Friday, January 22, 2010

46. اینجوریا هم نیست







- چرا دیگه فیس بوک فعال نیستی؟ می دونم، می خوای منو نبینی
+ نه عزیزم، انقدرها هم که فکر می کنی برام مهم نیستی









45. قاطع






- به اندازه من دوستت داره؟
+ نه، خوشبختانه








Thursday, January 21, 2010

44. بدتر






- به نظرت کدوم نوع سرماخوردگی بدتره؟ اونی که انقدر آبریزش بینی داری که دماغت زخم میشه و کلن میخوای بکنی بندازیش دور، یا اونیکه انقدر سرفه می کنی که خفه میشی؟

- بستگی داره گرفتار کدومش شده باشی، همون بدتره








43. تو که راست می گی






- حالا این عکسها رو چرا بر نمی داری از دور و بر خونه و روی موبایل و بک گراند کامپیوتر؟!
ژوکر- آدم باید اشتباهاتش جلوی چشمش باشه که یادش نره و تکرارشون نکنه
- آ ره جون خودت، فقط به همین دلیل








42. که تفاوتی ندارد

نه به دل نشسته شوقی، نه به سر مانده هوایی
نه مکدرم که رفتی و نه منتظر بیایی
آنقدر خراب و خردم که اگر شبی بیایی
سر پرس وجو ندارم که چه میکنی کجایی؟
نه به آشتی امیدی نه هوای شکوه دارم
که تفاوتی ندارد، نه وفا، نه بیوفایی


پ.ن. کپی رایت داشت که در کپی پیست گم شد

پ.ن.2 (چند روز بعد، با تشکر از خیاط باشی)
http://mario22.blogfa.com/post-47.aspx

Wednesday, January 20, 2010

41. اشتباه لپی




فکر کنم به جای wine flue, swine flue گرفتم
سرم انقدر سنگینه که انگار یه بطر رو یه جا رفتم بالا

پ.ن. من رو چه به این غلطا!

پ.ن.2. ولی جدی جدی حالم خیلی بده، یه حسی بهم میگه که امشب رو به صبح نمی رسونم





Tuesday, January 19, 2010

40. ای کوفت بجای ای میل





هیچی بدتر از ای میل زوری نیست. که مجبوری ای میل بزنی چون باید یه چیزی رو بهش بگی.
آخه وقتی نمی شه بنویسم " عزیزم" ، "جان"، "قربونت برم"، ای میل بزنم بگم کوفت؟
طبعا جوابش هم همونطور بود، اگرچه نه به اون سردی. و البته چندین روز بعد.

دیگه نمی شه مثل قبل خطابش کنم، چون الان یکی دیگه هست که اینجوری خطابش می کنه






39. دعوا





دیشب داشتم با خودم فکر می کردم،هر چی زور زدم یادم نیومد که تا حالا با کسی دعوا کرده باشم!
یعنی خاک بر سرم با این همه محافظه کاری. همینه که هیچ وقت به هیچ جایی نمی رسم دیگه


پ.ن. خودم که عرضه ش رو ندارم، نمیذارم بقیه هم با هم دعوا کنن! همه چی که به مصالحه و خوبی و خوشی حل نمیشه همیشه.
گاهی لازمه یکی گند بزنه به سرتاپای طرف تا دلش خنک بشه (قطعا اون یکی من نیستم البته)




Sunday, January 17, 2010

38. اجابت




در راستای گیر دادن بندگان مبنی بر "کار خدا با خدا،دین از سیاست جدا"
اجالتا باریتعالی مسئولیت زلزله هائیتی را بر عهده گرفت





37. بنی آدم و این حرفا

الان مثلا این بدبختهایی که از زیر آوار می کشن بیرون و با هر بدبختی زنده نگهشون می دارن خیلی خوشبخت خواهند بود؟
یه ملت بدبختی بود که خدا تصمیم گرفت از مصیبت نجاتشون بده، حالا اگه گذاشتن...
یارو گیر داده به عکس روزنامه که اجساد رو مثل گونی سیب زمینی پرت می کنن روی هم
داشتم فکر می کردم اون موقع که زنده بودن کسی کاری نداشت که توی چه نکبتی هستن


پ.ن. فکر کنم حال و روزشون بهتر از زلزله زده های بم بشه. ارتش امریکا مستقیما کار امداد و این حرفا رو به دست گرفته

Saturday, January 16, 2010

36. در باب نوشیدنیها



تنها برتری ویسکی ، صدای یخیه که توی لیوان تکون می خوره
وگرنه شراب و شامپاین هم خوشمزه ترن هم حسشون رو بیشتر دوست دارم


پ.ن. چند روز پیش چشمم افتاد به اون لیکور سبز خوشرنگ نعنایی که گذاشتی پیشم.
چه خاطراتی که هجوم نیاورد و... برای چند صدمین بار له شدم






35. دلمشغولیهای خیلی خیلی دور






دیدن جان تراولتا با موی سفید گند زد به بسیاری از باورها و خاطرات قدیمیم
یادش بخیر. فیلم "گریس" اولین فیلمی بود که با ویدیوی خونمون دیدم

پ.ن. خز هم خودتی(با عرض معذرت البته)






34. تغییر ناگهانی




12-13 سالم بود و در عالم عشقای بچگی ازم پرسید عیدی چی دوست دارم برام بخره
منم گفتم کتاب. پرسید چه کتابی؟ گفتم ژول ورن (اون موقع عشق کتابای ژول ورن و مثلث برمودا بودم)
کتاب رو برام خرید و من حتی دلم نمی خواست بازش کنم.
خیلی برام عجیب بود این حس. انگاردر عرض یک روز یه دفعه فازم عوض شده بود.
آدم عاشق که ژول ورن نمی خونه...







33. قسمت






" قسمت" مهمترین عامل موثر بر زندگی نیست، بلکه خود کثافتشه







Friday, January 15, 2010

32. قانون n ام



ویژگیهایی که در اول رابطه آدمها رو جذب می کنن
معمولا همون چیزایی هستن که آخرش دهن آدم رو سرویس می کنن

باور کن




31.حرف حساب!



- می خوام برم کانادا خبرنگار بشم
- فکر خوبیه، فعلا شروع کن برو کلاس زبان




Wednesday, January 13, 2010

30. دلگرمی



- دوستت دارم
- [ خنده]
- دوستم داری؟
-... م م م آره
- چقدر؟
- نگران نباش. انقدر هست که حالا "فعلا" اینجام
(یا: انقدر هست که اموراتت بگذره!)



29.



صبح که از سر کار برگشتم هوا هنوز تاریک بود و یه کم هم سرد
خزیدم زیر پتو،وسط تخت. مچاله شدم، انقدر که زانوهام توی صورتم بود
از وقتی رفتی انعطاف پذیریم زیاد شده






Tuesday, January 12, 2010

28. هرکی جای خودش رو داره




- این حرفا چیه عزیزم؟! تو که جای مخصوص خودت رو داری.
: راست می گی؟ خوب جای من کجاست؟
- پشت در




Saturday, January 09, 2010

27. شایعه



تقلب در انتخابات شایعه ست, اعتراض مردم به نتیجه انتخابات شایعه ست, کشته شدن ندا و ترانه و سهراب شایعه ست, مسلح بودن بسیج شایعه ست, تیراندازی به خودروی کروبی شایعه ست. زندگی در ایران کلا شایعه ست



26. صد رحمت به کاکتوس




اشکهایی که به پای تو ریختم
به پای کاکتوس ریخته بودم
دسته دسته گل رز تحویلم داده بود تا حالا






Thursday, January 07, 2010

25. سوء تفاهم



همیشه فکر می کردم با دیدن "legends of the fall" بود که از براد پیت خوشم اومد
تازه فهمیدم که با این فیلم من عاشق آنتونی هاپکینز شدم





Wednesday, January 06, 2010

24. خواب



دیشب خواب عجیبی دیدم.
برگشته بودی ! مهربون بودی و چقدر برام عجیب بود این مساله!
این مدت هربار خوابت رو دیدم بهم بی توجهی می کردی(که خیلی از تو بعید بود)
این دفعه مهربون بودی مثل روزهای آخری که داشتی می رفتی. مثل همون روزها بغلم کرده بودی و بهم آرامش می دادی.
چقدر خوشحال بیدارشدم و چقدر بیرحمانه ولی منطقی بود تعبیرش.

این چند روزبه این فکر بودم که اگر کسی جای من رو برات بگیره فقط براش تاسف خواهم خورد, چون من جایی برات نداشتم .
یعنی واقعا اون شبیه منه؟ یعنی بازم دنبال دردسر می گردی؟!!!

دوست دارم خوب باشی و خوشحال, همین.


Tuesday, January 05, 2010

23. افتتاحیه یا افتضاحیه؟!




یکی دیگه از " ترین" هاشون به نتیجه رسید بالاخره. دیشب "برج دوبی" سابق و "برج خلیفه" کنونی افتتاح شد درحالیکه مصادف با هیچ روز خاصی نبود (یه ذره ذوق ندارن اینها واقعا). 10 دقیقه برنامه آتیش بازی برای جماعنی که ساعتها (بدون اغراق ساعتها) توی ترافیک مونده بودن که به این افتتاحیه برسن! تا حدودی شرم آوره به نظرم.
خدا رو شکرکه من سر کار بودم وگرنه هیچ بهانه ای برای نرفتن نمی تونستم پیدا کنم و مجددا متهم می شدم به " آنتی سوشال" بودن!

و بحران اقتصادی همچنان در دوبی, سرزمین صفتهای تفضیلی, ادامه دارد




Sunday, January 03, 2010

22. بالاخره

بالاخره تمومش کردم. رفتم یه DELL گرفتم بلکه جایگزین این دل درب و داغون بشه!
بعد از ماهها (!) بررسی و مطالعه و پرس و جو نهایتا روز اول سال جدید رفتم و قال قضیه رو کندم و جماعتی رو از نگرانی درآوردم. راستش دیگه بدجوری رفته بودم رو اعصاب همه.

اگه می خواستم زن بگیرم زودتر از اینا تموم شده بود و تا حالا دیگه از ماه عسل هم برگشته بودیم

پ.ن. نیست که خیلی هم خوش سابقه هستم در زمینه مراقبت از دل !