Tuesday, May 20, 2014

3559. So what?!


صبح که توی اتوبوس داشتم میرفتم دانشگاه یه دفعه به ذهنم رسید که چقدر همه چی تکراریه و مسخره ست. از سپتامبر گذشته تا امروز هر هفته چهار روز این لباسهای تکراری رو پوشیدم، نشستم توی اتوبوس و همین مسیر رو رفتم تا ایستگاه مترو، بعدم با یه عالمه آدم به زور خودمون رو چپوندیم توی مترو. رفتم تا دانشگاه/ بیمارستان. شب هم اومدم خونه، درس خوندم، یه کم آنلاین معاشرت کردم، خوابیدم، دوباره از اول. تنوعش این بوده که چندبار رفتم جیم، چندبار هم استخر. از حق نگذریم، دو هفته سفر امریکا یه کم برنامه م فرق داشت. یاد اون تیتراژ اول کارتون "حنا دختری در مزعه" افتادم که نشسته بود پای چرخ نخ ریسیش و فصلها عوض میشد در پشت صحنه. البته الان ترم تابستونیه و یه کم برنامه روتینم عوض شده. مثلا تیم هورتونز طبقه دوم بسته ست تابستونها، باید از تیم هورتونز سر خیابون دانشگاه قهوه صبح رو بگیرم. کاش اقلا یه راه دیگه بود که از اون برم دانشگاه، یه چیز جدیدی باشه حداقل.
جمعه که مانی رسوندم تا کلینیکی که میخواستم عکس بگیرم، توی راه انقدر همه خیابونا و شهر برام عجیب بود که انگار یه شهر دیگه ست. دو تا خیابون بالاتر از دانشگاه بود و بعدش از یه مسیر دیگه رفتم تا ایستگاه مترو، وسط راه نمیدونم چی شد که یهو تصمیم گرفتم که به خودم یه حالی بدم و با کلی عذاب وجدان رفتم توی یکی از غذا فروشیهای نزدیک دانشگاه wings خوردم. عجب غلطی هم کردم. حالا هربار که از جلوش رد میشم دلم میخواد باز برم توش! کلا من تا حالا توی کانادا 4 بار خودم رفتم بیرون غذا بخورم، که دو بارش هم مجبور شدم. برای همین این تنوع خیلی زیادی محسوب میشد و تا فرداش هنوز وجدان درد داشتم.
حتی استخر رفتنم هم تکراری شده. ولی خوب اقلا بعدش تا یک ساعت  احساس بیهودگی و انگل اجتماع ندارم، همینجوری الکی.
همینجوری که داشتم از پله ها بالا میرفتم (بعله من خیلی سالمم، از آسانسور استفاده نمیکنم!) با خودم فکر میکردم که خوب بقیه مردم مگه چکار میکنن؟ همه صبح میرن سر کار تا عصر. بعدم میان خونه فیلم میبینن و میخوابن دیگه. 
گاهی یادم میره که این شهر غیر از دانشگاه جاهای دیگه هم داره. دریاچه داره گویا، کلبه های چوبی خارج از شهر کنار دریاچه هم داره ظاهرا. بعد از قرنی یک نمایشگاه عکاسی بود که میخواستم برم بعد از امتحانات، که برنامه ش عوض شد و سه روز قبل از پایان امتحانات تموم شد. بعد هم به خودم دلداری میدم که : هروقت پول درآوردی و یه کار مفید کردی از این غلطها میکنی سر فرصت...
چقدر امروز به اندازه دو روز طول کشید. هرکلاسش کش اومد لامصب.

No comments: