Sunday, September 28, 2014

3571. كي از اينجا خلاص ميشم...

خسته و درب و داغونم و ميخوام غر بزنم اينجا.
قسمت خوب ماجرا اينه كه پاييزه و درختا قشنگ شدن و هوا هم به طرز مشكوكي گرم شده باز. كلينيكي كه ميرم خيلي خوبه و كادرش خيلي خوب هستن همه شون، انقدر كه دلم ميخواد برم بهشون بگم تو رو خدا من رو همينجا نگه داريد يه جوري. وقتي ياد پارسال ميفتم و بيمارستاني كه زمستون ميرفتيم و اينكه هرشب قبلش با گريه ميخوابيدم و با طپش قلب از خواب بيدار ميشدم ٥ صبح كه قبل از ٧ توي بخش باشم، خوبي اين يكي دوچندان به نظرم مي رسه. 
قسمت نه چندان جالب ماجرا اينه كه رفت و آمد به تورنتو له و لورده م ميكنه. ديروز كه شنبه بود براي انجام يك تكليفي بايد ميرفتيم يكي از محله هاي مثلا نسبتا حاشيه نشين تورنتو و محل رو بررسي ميكرديم. كارمون تقريبا ١:٤٥ دقيقه اونجا طول كشيد. من دقيقا سه ساعت توي راه بودم كه برم و سه ساعت و نيم كه برگردم! يك ساعت از تورنتو تا اين ده طول ميكشه با قطار يا اتوبوس، يك ساعت تا يك ساعت ربع هم از اون ايستگاه لعنتي تا برسم خونه! بله مسخره ست، ولي اينجا ترمينالش دو سه تا اتوبوس رفع تكليفي بيشتر نداره، اونم بعضي وقتها هست فقط! ديروز كه رسيدم بيست دقيقه منتظر اتوبوس بودم. رفتم نشستم كف پياده رو كه يه سايه كوچيكي از تبليغات شهرداري ايجاد شده بود، ديگه انرژي ايستادن نداشتم. بعد هم اتوبوس تا يه جايي ميبره و باز بقيه ش رو بايد نيم ساعت پياده گز كنم. رفتم دو تا از نمايشگاههاي ماشين كه ببينم شرايطشون چيه، طبعا خيلي گرون بودن. نهايتا هم به اين نتيجه رسيدم كه "فعلا پاهات سالمه، چشمت كور، راه برو."
امروز هم خير سرم تعطيلم و دلم خوش بود كه لازم نيست ساعت ٦:٣٠ بيدار بشم، كه به لطف حضور دختر عمه جان و بچه هاش باز هم ساعت ٦:٣٠ به بدترين شكل ممكن بيدار شدم. تقريبا روال هر هفته ست، مگر اينكه مهمان ديگه اي داشته باشيم كه جا نباشه اينها بمونن. انقدر اعصابم كش اومده از بدخوابيها و خستگي اين چند وقته كه دوباره درد دستهام شروع شده، درد سينه هم اضافه شده به سلامتي. شب هم مياي خسته و كوفته كه زود بخوابي، بقيه تصميم ميگيرن بلند بلند اختلاط كنن و بدتر از خواب ميپري و بدخواب ميشي.
جالبه كه من اصلا خونه نيستم، آخرش هم بدهكارم ظاهرا! نه جواب سلاممون رو ميدن نه اصلا آدم حساب ميشم. 
همچنان خاااااعك بر سرم با اين كانادا اومدنم و اين زندگي و جنگ اعصابي كه براي خودم درست كردم...
و البته همچنان حق با مامان و باباست "مجبوري كنار بياي، تحمل كن"


No comments: