Thursday, March 08, 2012

3067.در اين روز عزيز

ديشب خواب ديدم وسط يه مراسم و مهموني بزرگ و هزارتا كار و تداركات،امتحان دارم و با دوستام هركي نشسته يه طرف و داريم امتحان ميديم و من هيچي بلد نيستم و دائم هم يه صفحه جديد به سؤالات اضافه ميشد و لوكيشن تركيبي بود از دبيرستانمون و تالار عروسي و امتحان هم ملغمه اي از تاريخ و جغرافي. من هي به خودم فحش ميدادم كه تو كه اينا رو بلد بودي، يه چيزي بنويس اقلا...
امروز روز جهاني زن ه و من صبح دير بيدار شدم و لپ تاپ صورتي دخترونه عزيز من روشن نشد (يعني مونيتور سياهه همش!) و توي اين هواي شمالي لطيف، من مودم خراب بود و خراب تر شد. دستم رو موقع آشپزي سوزوندم. به دليل لطف و شكوه زنانگي از كمر درد و پادرد كلافه بودم همه روز و حوصله خودم رو هم نداشتم حتي. هي چاي دارچيني-زعفروني خوردم كه خوشحال بشم مثلا!ورزش هم كه نميرم امروز و عصبانيم بابت اين هم. فردا كلاس دارم، درس دارم،حموم هم بايد برم تازه.
ضمنا سيمين دانشور هم فوت كرد.
به قول كلاه قرمزي: اين شد (مهسوليت) روز زن كه هي ميگن مباركه مباركه...

پ.ن. اين پست با بدبختي در موبايل نوشته و فرستاده ميشود، چرا كه پست گذاشتن أصولا از نون شب هم واجب تر است، حتي وقتي لپ تاپ نباشه... بميرم براش، چش شده يعني؟!

تازه سالاد هم درست نكردم هنوز...

No comments: