Tuesday, April 17, 2012

3107. یواش تر، ما جا موندیم...



این سرعت پیشرفت تکنولوژی هم دیگه جدا گندش رو درآورده!
چند روزیه که تلویزیون گرفتیم، بخاطر عمه، وگرنه من و مانی که از اینترنت بیکار نمیشیم که تلویزیون نگاه کنیم. بعد کاملا گیج و ویج میزنیم باهاش. اولا که من هنوز تلویزیونهای جدید رو درک نمیکنم اصلا و نمیفهمم فرق ال ای دی و ال سی دی و پلاسما و باقی مشابهاتشون چیه! امیدی هم به یاد گرفتنش ندارم و علاقه ای هم. بعدش میرسیم به بحث شیرین تلویزیون کابلی. اینجا دیگه کاملا احساس یک موجود فضایی رو داشتم که تالاپی افتاده وسط زمین (یا شایدم برعکس). سیستمش که از اینترنت و مودم استفاده میکنه، این هیچی. بعد کارکردن باهاش خیلی خیلی عجیب غریبه به نظرم. وسط فیلم میتونی پاز کنی، بری دستشویی، بیای دوباره پلی کنی! میتونی یک عالمه گیگ فیلم ضبط کنی بعدا ببینی (این جدید نیست میدونم). میتونی خیلی کارای دیگه هم بکنی که هنوز سر درنیاوردیم ازش. وقتی اومدن وصلش کنن من خونه بودم و باید یاد میگرفتم، خوب حجم اطلاعات بالا بود و نوعشون هم خداییش طوری نبود که من همش رو بتونم یه جا یاد بگیرم! اینه که دو روزی طول کشید تا بتونیم ازش استفاده کنیم. بساطی داشتیم دیدنی... عمه دیگه پاک از ما نا امید شده بود.
مانی میگفت اسم این دستگاهه چیه الان (شبیه رسیور ماهواره ست، یه جور رسیوره در واقع). گفتم نمیدونم ولی میتونیم بهش بگیم کامپیوترِ تلویزیون، چون جدیدترین تکنولوژی ای که ما دوتا میشناسیم کامپیوتره! من اعلام کردم که دیگه چیز جدید یاد نمیگیرم و آخرین دستاوردم کارکردن با آیفون بوده (عرض خسته نباشید!) بعد دانشگاه هم میخوام برم با این وضع...

من البته زیاد به این قضیه اعتراف نمیکنم و ظاهرا قبولش هم ندارم ولی واقعیت اینه که سر درآوردن از تکنولوژی و اینجور چیزا یه کار مردونه ست. همین الان اگه فراز فسقلی هم اینجا بود جیک و پوکش رو برامون درآورده بود. مردا بی هوا دست به کار میشن و انقدر بالا پایینش میکنن تا میفهمن چی به چیه. خانومها اغلب با احتیاط برخورد میکنن و نگرانن که نکنه یه کاری بکنن که وضع بدتر بشه! به هرحال فعلا مرد خونواده یه استان دیگه ست، تا دفعه بعدی که بیاد باید بتونیم خودمون رو جمع کنیم.

پ.ن. چهارده پونزده سال پیش برخوردم با کامپیوتر هم چیزی شبیه این بود. چرا راه دور بریم، همین آیفون رو که گرفتم تا چهار پنج روز از توی جعبه درش نیاوردم (منتظر بودم مهرزاد اینا از تهران برگردن) چون میترسیدم خرابکاری کنم. تا اینکه بالاخره دل به دریا زدم و بازش کردم و تصادفا آیفون هم من رو نخورد.



2 comments:

Purple said...

It is called cable box

Joker said...

آها، مرسی :)