Thursday, April 11, 2013

3274. پیازم خودشو قاطی میوه ها کرد!



اصرار داره که از مرد ایرانی خوشش نمیاد و زده شده، بعد رفته با یه تحفه پرتغالی دوست شده که روی هرچی نامرد بد قلق ایرانیه سفید کرده! ماشالا به جای همه چی هم فقط اعتماد به نفس و رو داره طرف. این هم زبانش خوب نیست تازه، ولی نمیدونم چرا اصلا زبان به نظرش مسئله مهمی نیست! نصف مشکلات پدرسوختگی اونه، نصف دیگه ش هم سوء تفاهم های زبانی این. اقلا طرف هم زبونت باشه بالاخره وقتی شورش دربیاد دیگه راحت میشوری میزاریش کنار خیالت راحت میشه. هی حرص نمیخوری الکی. هر چی هم به گوشش میخونم فایده نداره. بعد هی می ناله که این چرا اینجوری میکنه چرا اونجوری میکنه... منم دیگه هرچی میگه فقط میگم حـقته. مردک اصن نمی دونه ایران کجا هست، بعد هی به این میگه ایرانی بازی درنیار! گفتم اگه همون دفعه اولی که اینو گفت با کیفت میزدی تو سرش، انقدر گستاخ نمیشد.
 این کتاب " بیشعوری" رو دارم میخونم تازگی و اولاش به نظرم بد نبود. حالا میخوام ورژن اصلیش رو پیدا کنم بفرستم برای این خانم همکلاسی که برسونه به دست ایشون، بلکه به خودش بیاد. هرچند که فکر نکنم کتاب هم بخونه اصلا!
دلم میخواد به طرف یه مسیج بزنم بگم به جای باشگاه رفتن و عضله گنده کردن، برو یه تراپیست اخلاقت رو درست کن بابا.
چقدر ممکنه قیافه توی تحمل کردن یه آدم نکبت مهم باشه آخه؟ یه جوری میگه قیافه ش خوبه، انگار میخواد باهاش فیلم بسازه یا بذارتش تو ویترین خونه ش! من فکر میکردم آدمها وقتی بزرگ میشن چیزهایی غیر از قیافه براشون مهم خواهد بود، اشتباه میکردم گویا.



2 comments:

پویان said...

چه آدم چیپ و بی هویتی این خانم...
حالا حتمن باید باهاش نشست و برهاست کنی به درد دلاش گوش بدی!!؟؟
:)

Joker said...

دوسته دیگه بالاخره