Friday, September 13, 2013

3372.


دوبي كه بودم، كم كم تحملم رو در مقابل آب و هواي بدش از دست دادم. دوسال بعد از اينكه ماشين خريدم رفتم دادم شيشه هاش رو تيره كردن يه كم، ديگه تحمل آفتاب مستقيم ذره بيني رو نداشتم. 
حالا اينجا هم داره همينجوري ميشه. سال اول خوب بود (زمستون اول خيلي هم بيرون نميرفتم). پارسال هم بد نبود، تابستونش داغ و طولاني بود و سرما دير شروع شد. امسال كوچكترين باد خنكي عصبيم ميكنه. تابستونش كه لوس و بي حال بود، يه هفته هم هست كه هوا خنك شده. صبح هم كه يخ زدم تا اتوبوس بياد، خوابالود با دوتا كيف سنگين، رسيدم دانشگاه داشت گريه م ميگرفت ديگه. مثلا لباس مناسب هم پوشيده بودم! باد لامصب تا مغز سرم فرو رفت و تا ظهر سردرد داشتم. دلم ميخواد زودتر تعطيلات بياد برم يه جاي گرم...
ساعت هفت و نيم شبه و من نشستم توي كتابخونه، چون بيرون سرده و حوصله ندارم هي منتظر مترو و اتوبوس وايسم با اين همه بند و بساط!

No comments: