Friday, September 06, 2013

3666. Disoriented patient

كلاس practice داشتيم. دونفر دونفر داشتيم تمرين شرح حال و معاينه ميكرديم. من مريض بودم ، همكلاسيم پرستار. استاد اومد پيشمون كه رفع أشكال كنه. يه مبحثي هست به نام چك كردن orientation مريض، يني اينكه ببيني حواسش سرجاشه و متوجه ميشه اطرافش چي ميگذره يا نه. بعد براي اينكه چك كنيم اين قضيه رو (در بيمارستانها، مراكز توانبخشي يا جاهايي كه مريضها يه مدتي اونجا ميمونن) معمولا ازشون ميپرسن ميدونن كجا هستي يا تاريخ  (سال، نه روز، چون حساب روزها رو از دست ميدن اغلب) يا فصل رو ميپرسن. خلاصه استاد اومد با ما تمرين كنه، گفت فلاني ديشب خوب خوابيدي، گفتم نه زياد. گفت ميدوني الان چه سالي هستيم؟ خيلي جدي گفتم ٢٠١٤. گفت البته ٢٠١٣ هستيم ولي خوب كلوز ايناف. ميدوني الان چه فصليه؟ خيلي خوشحال از اينكه اين يكي رو ديگه درست جواب ميدم، گفتم تابستون. گفت خوب البته چند وقته كه پاييز شده! (بيسوادا هروقت مدرسه شروع بشه بهش ميگن پاييز! شهريوره هنوز بابا...) خلاصه برگشت به پسره همكلاسيم گفت مريضت تا حدي  disoriented هستش، هربار كه وارد اتاقش ميشي بايد همه چي رو از اول براش توضيح بدي.
پ.ن. من أوائل كه اينجا ميرفتم دكتر و آزمايشگاه تعجب ميكردم كه اينا چرا انقدر حرف ميزنن با آدم ، مثلا ميپرسيدن كجايي هستي، تاريخ تولدت كي ه، چي ميخوني، دوست داري رشته ت رو يا نه... بعد كه درسها رو خونديم فهميدم اين همون بخش چك كردن هوشياري و معاينه ذهنيه درواقع. 
پ.ن.٢. ولي به نظر من هنوز تابستونه. به من چه اينا از تابستون ميرن مدرسه!

No comments: