Sunday, November 03, 2013

3991.

آخر هفته ها روزي دوساعت ميرم جيم با اون دستگاهه كه اسمش سخته (اليپتيكال، اپيليپتيكال؟ همچين چيزي خلاصه) در جهت رسيدن به سلامتي تلاش ميكنم (كتابم رو هم ميبرم طبعا، امتحان دارم همچنان). بعد ميام خونه بروفن ميخورم كه فرداش بدن درد نگيرم! خيلي هم احساس ورزشكار و سلامت بودن بهم دست ميده. وقتي هفته اي سه بار بيشتر وقت نداري ورزش كني، طبعا بدن درد هميشه كم وبيش حضور داره.
اين مدت كه امتحانا فشرده بود و هي پاي كتابها بودم، احساس ميكردم همه مهره هاي كمرم فرو رفته تو همديگه. روي زمين مي نشستم كه پام رو هي جمع نكنم و زيرم سفت باشه (رو تشكچه البته)، باسن مبارك داغان شد و سياتيكش گرفت و يه پام رفت مرخصي كلا. ميشينم روي تخت درس ميخونم، كمر درد ميگيرم از فرو رفتن در تخت! 
اينم شد درس خوندن كه قراره به بهبود زندگيمون كمك كنه خير سرش...

پ.ن. قهوه و شير كاكائو بزنم و يه چرت بعد از ظهرانه، صبح زود بيدار شدم و چشمام داره ميسوزه. تا بيدار بشم قهوه هم كم كم شروع ميكنه اثر كردن.

No comments: