Sunday, November 03, 2013

3992. عصر يكشنبه غم انگيز

دو سال پيش همين موقع ها نامزد كردن. من هنوز دوبي بودم، چقدر خوش گذشت نامزديشون.
ميخواستن عروسي رو هم ١٢.١٢.١٢ بگيرن. نشد. پارسال همين موقع ها بهم خورد كلا. 
امروز دخترك توي فيس بوكش نوشت in a relationship. دلم ضعف رفت يهو. به خودم گفتم خجالت بكش، مگه دوستش نداري، مگه دوستت نبود، بايد خوشحال باشي كه خوشحاله... خوشحالم براش، خوشحالم كه توي رودروايسي نموند و نسبتا زود تكليفش رو مشخص كرد.
توي فيس بوك همديگه رو ندارن و احتمالا پسرك فعلا خبردار نخواهد شد. اونم ديگه داره زندگيش رو ميكنه لابد. دوران سختش كم و بيش گذشته حتما تا حالا. ولي بازم من غصه م شد...
پ.ن. نه أميدي داشتم كه باهم برگردن دوباره نه اصلا منتظر معجزه بودم، نميدونم چرا جا خوردم!
پ.ن.٢. ملت شونصدسال باهم  زندگي ميكنن، بعد هم به خوبي و خوشي طلاق ميگيرن، انگار نه انگار. نميدونم چرا من به اين سنگدلي انقدر " دراما كوئين " ميشم در اين موارد!


2 comments:

پویان said...

شاید به خاطر روحیات و فرهنگ شرقی ماست
کاملن درک می کنم که چه حسی داشتی
برای اون آقا هم حتمن خیلی سخت خواهد بود زمانی که بفهمه
فکر می کنم هر چقدر هم که یک رابطه برای آدم سخت باشه، زمانی که تموم می شه و همچیم موقعیتی پیش می یاد، دردناکه
برای غربی ها ظاهرن این طور نیست...نمی دونم ...شاید به خاطر تعدد روابطشون و شاید هم به دلیل روحیشون که واقعیات زندگی رو راخت تر از ما می پذیرن...
اما حست کاکلن قابل درک هست برای من...

Joker said...

البته اون آدمهايي هم كه گفتم راحت كنار ميان همين فرهنگ ما رو دارن