Sunday, February 19, 2012

3046. یک روز نه چندان جالب



یه سردرد ملایمی از صبح من رو همراهی میکنه و همین طور استقامتی هم پا به پام اومده تا همین الان.
باید میرفتم بیرون امروز (حالا بماند که بیهوده هم بود بیرون رفتنم و بی نتیجه نسبتا) و یه کم باد بود و به نسبت کمی هم سرد و سردرده بدتر میشد هربار که باد میخورد به صورتم. خلاصه که هیچ کدوم از کارایی که باید انجام میدادم رو انجام ندادم و تازه هم اومدم خونه! از الان حدود دوساعت وقت دارم که جارو کنم خونه رو و غذا درست کنم. جیم هم که نرفتم امروز. فردا حتما باید برم.
نشد شراب بخرم چونکه دیر رفتیم خرید و اینجا یکشنبه ها همه جا ماکزیمم دیگه ساعت شش تعطیل میکنه (با این قوانینشون! دوبی از این نظر بهتر بود). مهتاب شرابش رو بهم داد، بلکه امشب مثل آدم بخوابم. صورتم هم پر از جوش شده خیلی وقته، احتمالا برای اون هم خوب خواهد بود. مامان اینا هم که زنگ نزدن. مانی هم کشیک ه. فکر نکنم دیگه به فیلم دیدن برسم. یه مشت آهنگ میزارم و نم نمک با آشپزی شرابه رو میخورم.

پ.ن. فردا اینجا family day هستش و لانگ ویکند داشتیم این هفته. امروز هم فکر کنم روز ملی ماچ و بوسه بود! توی اتوبوس، توی مترو، کنار خیابون خلاصه هر طرف رو نگاه میکردی اقلا یه مورد چیک توو چیک، لیپ رو لیپ و اغلب فراتر از اون میدیدی. آدم معذب میشد که مزاحم خلوتشون شده! خلاصه عشق مانند هوا، همه جا جاری بود. و من هنوز به عادت دوبی جا میخورم، که اونجا یه روبوسی ساده میتونه کلی ماجراساز و مایه دردسر بشه، تازه برای اروپایی ها. اگه میفهمیدن مسلمونی که دیگه هیچی... همینجا هم آدمهای شیک و پیک و درست حسابی و متشخص دیگه اونجوری گندش رو درنمیارن.



No comments: