Thursday, September 27, 2012

3242. It`s not funny...


رفته بودم توی یکی از این فروشگاه بزرگا نزدیک دانشگاه خرید کنم. چقدرم شلوغ بود سر ظهری!
داشتم چکمه امتحان میکردم، دوتا لنگه مختلف پوشیده بودم، چکمه های خودم رو گذاشتم زیر صندلی ای که نشسته بودم، یه دقیقه رفتم اون طرف که یه شماره دیگه ش رو پیدا کنم، برگشتم دیدم کفشام نیست!
تا چند ثانیه که فکر میکردم خواب دیدم یا دوربین مخفیه مثلا!
گشتم مسوولش رو پیدا کردم، میگه نمیدونم شاید برداشتیم گذاشتیم توی طبقه ها، بگرد پیداش کن! میگم بابا کفشای خودم بوده... اصن یه وضیها. سرم که از صبح درد میکرد، فشارم رسید به 15-16 فکر کنم... بعد از یه ربع گشتن همه قفسه ها و صدا کردن منیجر ادامه گشت و گذارها، بالاخره یارو رفت پیداش کرد از یه گوری! بهش میگم اخه تو فکر نکردی این کفش پوشیده شده ست، میگی حتما گذاشتمش توی قفسه ها؟!!! دختره منیجره مرده بود از خنده، هی میگفت ایتس سو فانی، آی نورد سی لایک دت...
گفتم بعله، برا شما جوکه، واسه ما تراژدیه.
انقدر اعصابم خورد شد که بیخیال چکمه ها شدم، خداییش خوب بودن ها.
هنوزم سرم درد میکنه از صبح که بد بیدار شدم! چشمام رو نمیتونم باز نگه دارم. نمیتونم هم بخوابم، چون شب خوابم نمیبره و صبح کلاس دارم... به سلامتی میگرن بگیرم تکلیفم معلوم بشه

No comments: