Sunday, July 14, 2013

3329. درد بی مکانی


چه خوب نوشته این +

وقتي يك رابطه تازه تمام مي شود كنارغم تمام شدن اش دردي هست كه من اسمش را مي گذارم " بي مكاني " ؛ اين يعني طرف مقابلت كه از اين ثانيه به بعد ديگر پارتنر نيست ولي همچنان موجودي ويژه است و تو دوست اش داري ، را بايد كجاي زندگي ات قرار دهي . اين بي مكاني معمولا توي رابطه هايي است كه ناب بوده و بعد از مدتي هر دو نفر ديگر نخواسته اند ادامه اش بدهند به هر دليلي ؛ يعني فرد هنوز برايت يك عزيز است اما از دست رفته ... معشوق/معشوقه اش نيستي ديگر ولي در درريف دوستانت هم قرار ندارد يعني نمي تواني از فردا كه مثلا به او زنگ زدي مثل بقيه با او حرف بزني ... اين بي مكاني اما درد دارد؛ اينكه مثلا وقتي برايش تكست مي دهي كه حالش را بپرسي نوشته ات را بايد بارها پاك مي كني و فعل ها و كلمه ها را جابجا كني ... براي يك دوست راحت مي نويسي ... معشوق/معشوقه اش هم ديگر نيستي كه بي دريغ كلمه نثار كني و كم بياوري ... اسمش را از مموري موبايلت حذف نمي كني اما شايد فرم اسم را تغيير بدهي .مثلا آن ميم مالكيت را برداري يا بگذاري اش توي فيورت گروپ دوستانت ... اين بي مكاني است كه باعث مي شود به خودت بگويي ديگر زندگي خصوصي اش به خودش مربوط است ولي هنوز معده ات درد بگيرد وقتي بداني با فلاني خوابيده است ... روز و شب ديگر زنگ نزني هفته ها حتي ، اما يواشكي و كنجكاو نوشته ها يش را بخواني و اشك گاهي چشمانت را پر كند ... بي مكاني مجبورت مي كند يادگاري هايش راجمع كني كه جلوي چشمت نباشد ولي گاهي بروي سر وقت جعبه يادگاري و دست خط اش را نگاه كني و دوباره بگذاري اش جايي كه تا مدت ها نبيني.

تمام شدن رابطه باعث نمي شود يادت برود تكيه كلام ها را ، عادت ها را ، علاقمندي ها را .... من بي مكاني ها را دوست دارم حتي اگر گلويم را بگيرد و يك لايه اشك چشم هايم را تار كند ... بي مكاني جايي است كه خودت را روي خاطره ها پرت مي كني و غرق مي شوي ساعت ها، روزها و وقتي تمام شود دوباره پوست مي اندازي ... خودت را آماده مي كني كه يادت بيايد بزرگ شدن خيلي سخت است. خيلي !

No comments: