Sunday, July 14, 2013

3331. حسی که نیست


یک خستگی و خمودگی بدی دارم. سر درد و خستگی چشم. نمیدونم مال بدو بدوهای این دو سه هفته ست یا مال امتحان فردا که درسش رو نخوندم. دلم میخواد برم توی بالکن دراز بکشم و رمان بخونم و چرت بزنم. ولی بدبختانه امتحان آناتومی دارم و صندلی هم نداریم توی بالکن. باید برم یک صندلی/تخت براش بگیرم. چه حالی میده بعد ازظهرها همونجا بخوابم...
 توی اتاق بی پنجره خل میشم به زودی. همیشه آرزوم این بود که خونه ای که توش هستم بالکن داشته باشه. اون از شارجه که بالکنش به هیچ دردی نمیخورد رسما. اینم از اینجا !
پ.ن. یه جور بدی دلم گرفته...





No comments: