Monday, July 29, 2013

3341. ماجراهاي نسل اول مهاجران


در اينكه روشهاي تربيت كودك در جهان اول با مملكت ما فرق داره شكي نيست. عجيب هم نيست. طبعا دوتا جامعه متفاوت رويكرد متفاوتي هم به اين مساله دارن. البته واقعيت اينه كه الان توي همون ايران هم تا حد زيادي امكانات يادگيري روشها تربيتي و برخورد مناسب با كودكان  براي خانواده ها وجود داره، اگر كسي براش مهم باشه ميره دنبالش و استفاده ميكنه. مشكل اينه كه اونجا مردم ديگه كنترل زيادي روي مهدكودكها و مدارس و اثراتي كه اونها روي بچه هاشون ميذارن، ندارن. اينجا طبعا به دليل عدم وجود تعارض شديد بين محيط داخل خونه و بيرون از خونه، اين مشكل هم خيلي خيلي كمرنگ تره.
طبيعيه كه با ديدن وضعيت كودكان اينجا ياد بچگيهاي خودمون بيفتيم، ولي منطقي نيست كه بابت تك تك اون اتفاقات و روزها هم عصباني باشيم. همونطور كه زندگي ما در مملكت خودمون شبيه زندگي والدينمون نبوده، طبعا زندگي بچه هامون هم سي و چندسال بعد و در يك دنياي كاملا متفاوت هيچ شباهتي به زندگي ما نخواهد داشت. اين معنيش اين نيست كه ما بايد از همه عالم و آدم شاكي باشيم بابت "كودكي از دست رفته"! خوب ميتونيد شاكي باشيد البته، ولي فقط اعصاب خودتون خرد ميشه. به هرحال همين آدم بزرگهاي اينجا هم كودكيشون به اندازه بچه هاشون در زمان فعلي شسته رفته نبوده قطعا. 
معلمهايي داشتم كه بچه ها رو مسخره ميكردن بخاطر شكل ظاهريشون يا مثلا شكل امضاي والدينشون يا با فرق گذاشتنهاي عامدانه بيخودي بين بچه ها حسادت إيجاد ميكردن. تازه من مثلا بچه زرنگ بودم، ولي بأزم صابونشون به تنم ميخورد به اندازه كافي. تو همون عالم بچگي هم برام عجيب بود كه يه معلم چطور ممكنه همچين چيزي رو نفهمه مثلا... ولي خيلي وقته كه از دستشون عصباني نيستم، دلم براشون ميسوزه، براي بچه هاشون بيشتر كه يك عمر قرار بوده با اينها زندگي كنن. همون وقتي كه مدرسه ميرفتم هميشه ميگفتم كه من امكان نداره بچه م رو اينجا بفرستم مدرسه. 
حالا هم كلا قصد "تشكيل كانون گرم خانواده" رو ندارم، ولي به هرحال فكر ميكنم بچه همين قدر كه توي خونه ش آرامش داشته باشه، همين قدر كه توي خونه به خودش و به همه افراد خانواده احترام گذاشته بشه (آزاد بودن لزوما به معني محترم بودن نيست)، همين قدر كه داد و دعوا نبينه و پدرش مادرش رو جلوي بچه ها كتك نزنه، در همين حد هم كه امكانات داشته باشه سلامت روحيش تا حد خيلي زيادي تامين شده. در اينجا جامعه خيلي مشكل دار نيست خوشبختانه.
وسواسهامون براي تربيت بي عيب و نقص بچه ها، نبايد انقدر احساسات منفي رو در خودمون بيدار كنه كه بخواهيم از همه چيز انتقام بگيريم. كافيه كه هرچيزي رو كه تجربه كرديم و برامون ناراحت كننده بوده و انقدر تأثير داشته كه هنوز فراموشش نكرديم، نذاريم براي بچه هامون پيش بياد.
آرامشتون رو حفظ كنيد، لبخند بزنيد و از اينكه فرزند دلبندتون در هواي تمييز و محيط نسبتا آروم بزرگ ميشه لذت ببريد.  ياد تون هم باشه هيچ وقت هيچ منتي بر سرش نداريد كه "سختيهاي مهاجرت رو تحمل كرديد تا اون آينده بهتري داشته باشه". حداقل نه وقتي كه چندين سال بعد از مهاجرت بچه دار شديد.

3 comments:

Shadi said...

Cheghad khoooob minevisi to akhe ?

Joker said...

قربانت كه انقدر باحوصله ميخوني عزيزم :)

shadi pourkamali said...

Roozi hadeaghal 2 bar check mikonam nakone chizi ro az ghalam bendazam ;)
Be nazare man ke bayad ketab benevisi ba in ghalamet va tab'e shokhet xx