Thursday, April 08, 2010

143.







از سرکار که برگشتم رفتم کافه تریای شرکت. یه دفعه گرسنه ام شده بود.
غذا گرفتم و سالاد، نمی دونم چه فکری کردم که هردوش رو گرفتم!
اومدم خونه و گذاشتمش روی میز جلوم و یه جوری بهش نگاه می کردم انگار قراره اون من رو بخوره!
آخرش هم دوقاشق خوردم و بقیه اش رو ریختم دور. شرابی رو هم که ریختم دست نخورده هنوز توی لیوانه که این یکی دیگه خیلی عجیبه






No comments: