Wednesday, May 05, 2010

186.

.
.
.




ترینیگ سالانه دارم، سه روز خسته کننده. دو روز سختش مونده هنوز
پارسال هم همین موقع بود، سر راه روزنامه می خریدم و موقع برک های بین کلاس آگهی هاش رو زیر و رو می کردم
بلکه یه کار خوب پیدا کنم و اون استرس ها و نگرانیهای لعنتی تموم بشه...!
گیرم که چیزی هم پیدا می شد، آخرش که چی؟ این چیزی بود که نمی خواستم بهش فکر کنم

پارسال ماه مه نگرانیهام به اوج رسید و بعدش با یه خبر خوب همه چی درست شد
درست نزدیک تولدت

احمق ساده ای که من بودم و به معجزه امیدوار...


لعنت به این بغض مسخره که نه میاد و نه میره
لعنت به این احساس مزخرف

باورم نمیشه یک سال گذشته از اون موقع
اصلا هیچ حس و درکی نسبت به زمان ندارم













No comments: