Thursday, July 05, 2012

3166. سفرنامه مونترال


طبعا این پست همون دو روز پیش که برگشتم باید نوشته میشد، که به دلیل کثرت اخبار وارده میسر نشد و تا به اکنون به تعویق افتاد.
مطلب درباب سفر بسیار و حوصله این جانب اندک است و از آنجا که حس و حال ویرایش هم موجود نمیباشد، مطالب را به همان ترتیبی که به ذهنم میرسند ذکر میکنم. ولی قبل از آن لازم به ذکر است که کاشف کانادا "ژاک کارتیه" در بدو ورود به سرزمین جدید، از استان کبک وارد شده و در امتداد رودخانه "سنت لورن" پایین امده و شهرهای امروزی را بنا نهاده. نام مونترال هم از نام کوه "مونت رویال" گرفته شده است.
1. بلیتم را یک هفته دیرتر گرفته بودم و تا لحظه سوار شدن به اتوبوس متوجه این دسته گل نشدم. راننده نگاهی به شماره ام کرد و گفتم " این مربوط به 29 ژوئن است"، و من که هنگ کرده بودم خودم را از تک و تا نینداختم و با جدیت گفتم " خوب امروز 29 ژوئن است دیگر" (و البته 22 م بود!). خلاصه که راننده با لبخندی نگاهم کرد، احتمالا مطمئن نبود که واقعا اشتباه کرده ام یا اینکه دستش انداخته ام! احساس "ویلی فاک" در دور دنیا در هشتاد روز بهم دست داده بود! نهایتا برای اتوبوس بعدی که یک ساعت بعد بود بلیتم را عوض کردم.
2. اتوبوس مذکور دو طبقه و مجهز به wifi بود (مستحضر هستید که اینترنت از نون شب هم برای بنده واجب تره)، ولی خوب متاسفانه سیستم وای فای مقادیر متنابهی از راه اشکال داشت و خیلی هم به کار نیامد. من رفتم طبقه بالا، ردیف اول نشستم و به شدت احساس خلبانی بهم دست داده بود. مسیر بسیار بسیار زیبا و دیدنی بود. به طوریکه در تمام مسیر شش ساعته علیرغم خستگی و خواب آلودگی و صندلی بسیار راحت (بسیار راحت تر از صندلیهای هواپیماهای ایرعربیا) نتوانستم از لذت دیدن این مناظر چشم پوشی کنم و چرتی بزنم. (و البته ور ورهای نان استاپ پسر تونسی صندلی عقبی  که سعی داشت مخ دختر بغل دستیش رو بزنه هم بی تاثیر نبود!). فقط اشکالش این بود که موقع عبور از زیرپلها من ناخودآگاه سرم را خم میکردم!
3. همه تابلوها و نوشته، حتی موارد اضطراری، فقط به زبان فرانسه بود. همه فرانسه صحبت میکنند و حتی در قسمت اطلاعات ترمینال که میخواستم ازشون سوال کنم، آقای مسوول آنچنان با تعجب و مبهوت نگاهم کرد که وسط جمله انگلیسی هنگ کردم و انگلیسی هم یادم رفت! اوضاع طوری بود که وقتی بیتا رو پیدا کردم ازش پرسیدم واحد پولتون فرانک ه یا یورو؟
4. ظاهر شهر به شدت کهنه و دلگیره. در مقایسه با خیابونها و پل ها و ساختمونهای تورنتو، مونترال واقعا توی ذوق آدم میزنه. ولی خوب در عوض پول رو خرج مردم میکنن دیگه، بابت همه چیز بهشون یه حقوقی میدن. تعداد "خونه" ها به نسبت خیلی کمه و اکثرا ساختمون و آپارتمان میبینید.
5. برعکس تورنتو، در اتوبوسهای مونترال ایستگاه به هیچ شکلی اعلام یا نوشته نمیشه و این خیلی کار رو سخت میکنه (ایران ما چکار میکردیم واقعا؟!). مترو به نسبت تورنتو گسترده تره و ایستگاههاش هم قشنگ و خوبه و هرکدوم هم یک شکله. راننده اتوبوسها به سختی انگلیسی صحبت میکنند و من کم کم موتور فرانسه م گرم شد، چاره ای نداشتم.
6. انقدر مهاجر توی شهر میبینی که واقعا نمیفهمی کجا هستی بالاخره! شهر پر از آفریقایی و عربهای فرانسه زبانه. و تقریبا هربار که اتوبوس یا مترو سوار شدم اقلا یه ایرانی هم دیدم. توی تورنتو من خیلی جاهای مختلف بیرون نمیرم، ولی کلا دو سه بار بیشتر پیش نیومده که ایرانی ببینم. (و البته طبق آمار بیشترین تراکم ایرانیها در ونکوور و بعد در تورنتو هستش). چینی و هندی کمتر دیده میشه. در مجموع خیلی زیادی متروپولیتن بود، آدم احساس کانادا بودن یا جهان اول بودن بهش دست نمیداد. من رو یاد دوبی مینداخت از این نظر. نه ظاهر شهر به مرتبی تورنتو بود و نه ظاهر آدمها به شیکی مردم تورنتو.
7. نکته دیگه ای که در مقایسه با تورنتو نظرم رو جلب کرد این بود که تعداد سالمندانی که توی خیابون میدیدی و همینطور تعداد سگها، به طرز چشمگیری کمتر از تورنتو بود..
8. خیابونها اکثرا عریض هستند با درختهای تنومند در کنارشون. ولی پارکها به نسبت جنگلهای تورنتو کوچک ترند و در واقع "پارک" هستند.
9. یک قسمتهایی از شهر (سمت old port) رو سعی کردند شبیه اروپا بسازند: خیابونهای باریک و سنگفرش و سبک ساختمونهای اروپایی. محله قشنگی بود و با اینکه در هوای ابری و بارونی دیدمش ولی بازهم زیبا بود.
10. مونترال برخلاف تورنتو کوه دارد و به نظر من این خیلی نکته خوبیست. یک روز رفتم بالای کوه مونت رویال که چشم انداز شهر را داشت و بسیار بسیار زیبا بود(جناب کارتیه به اینجا که رسیده بود تحت تاثیر زیبایی منطقه قرار گرفته و کوه را به نام "مونت رویال" نامگذاری کرده). بعدش هم رفتم کلیسای سنت جوزف که آن هم در ارتفاع بود و یک عظمت خوبی داشت.
11. یکی دیگه از نقاط دیدنی شهر، استادیوم المپیک آن است که گویا برای بازیهای سال 1979 ساخته شده بوده. راستش به نظر من که بنای ساختمون مسخره بود، ولی در زمان خودش قطعا کار خفنی محسوب میشده. یک مرکز جانوری به نام Biodom در این مجموعه قرار دارد که جانوران اکوسیستم های مختلف را گرداوری کرده اند، از پنگوئن های قطب جنوب گرفته تا پرندگان مناطق استوایی. بخش دیگری از مجموعه "باغ گیاهان" است (تو مایه های باغ ارم شیراز) که بسیار وسیع و زیباست. و قسمت آخر هم دیدن شهر از بالای برج المپیک بود. منظره بسیار زیبایی بود و من توانستم همه قسمتهای شهر را که دیده بودم از آن بالا شناسایی کنم. لازم به ذکر است که در تمام  این قسمتها، غیر از تعداد انگشت شماری زوج بسیار جوان عاشق، هیچ بنی بشری هم سن من وجود نداشت طبعا. همه یا با تعداد متنابهی بچه و کالسکه بودند، یا بازنشستگان جهانگرد!
12. دومین هفته حضورم در مونترال بازهم لانگ ویکند بود (اینبار به مناسبت روز ملی کانادا، که البته در استان کبک صرفا تعطیله و برنامه خاصی براش تدارک نمیبینند). با دوستان رفتیم به مرکز استان، کبک سیتی. شهر از مونترال کوچک تر ولی زیباتر است. مهاجر کمتر دیده میشود. دور تا دور شهر را کوهها احاطه کرده اند و خود شهر کاملا طبقه طبقه است. خیابانها شیبهای اساسی دارند. قسمت قدیمی شهر بسیار زیبا بود، کاملا محله های سبک فرانسوی و توریستی. پله نقش به سزایی در طراحی شهر و خونه ها بازی میکنه. منزل دوستی که شب را در آنجا سپری کردیم، در حقیقت یک کلیسای بسیار قدیمی بود که داخلش را به شکل آپارتمان تغییر کاربری داده بودند. خلاصه که فضا کاملا روحانی بود!
13. روز دوم به شهر کوچک "سنت ان" در نزدیک کبک سیتی رفتیم که آبشار معروفش را ببینیم. واقعا زیبا و دیدنی بود. عظمتی داشت وصف ناشدنی. به نظر من که بسیار زیباتر از نیاگارا بود. آبشار کاملا طبیعی در وسط صخره های رسوبی.
تعطیلات در کبک سیتی،غیر از باران سیل آسای وحشتناکی که در بدو ورود مارا غافلگیر کرد و برنامه هایمان را به هم زد، در مجموع  بسیار خوب بود.
14. مخلص کلام اینکه : با دوستان همیشه و هرجا که باشی خوش میگذرد. مونترال جاذبه های توریستی زیادی دارد ولی من برای زندگی تورنتو را قطعا ترجیح میدهم. در تورنتو احساس میکنی که در یک محیط جدید جهان اول هستی و باید درآن جا بیفتی. مردم خوشحالتر هستند به نظرم و دائما به هم لبخند میزنند و بی مقدمه باهم شروع به صحبت میکنند. وجود عربهای مسلمانان افریقایی هم در مونترال کاملا محسوس است و راستش را بخواهید این هم از نظر من یک نکته منفی محسوب میشود. (با آن عقاید احمقانه شان درباره طرفداری مصرانه  از ا.ن. و سیاست ضد امپریالیستی حکومت ایران! اصلا اعصاب این حرفها را ندارم)

پ.ن. تنها نکته منفی این سفر این بود که دو هفته از ورزش عقب افتادم و میترسم که زحماتم به باد رفته باشد! امروز پیاده روی همیشگی خیلی سخت بود، نمیدانم دلیلش گرمای شدید هوا بود یا وقفه ی به وجود آمده یا هردو. شنا هم که فردا معلوم میشه...


No comments: