Wednesday, October 03, 2012

3248. قبرستان گردی های من



امروزسر راه برگشتن از دانشگاه، باز رفتم این قبرستون جلوی خونه. مه بود وبارون یواش ریز. خیلی باحال بود همه چی. دیوانه شدم وسط اون همه رنگ... بعد از یک ساعت که خواستم بیام بیرون دیدم درش رو قفل کردن! فکر کن ساعت 5:30 عصر تک و تنها تو قبرستون گیر بیفته. یه شماره ای اونجا بود زنگ زدم، هی میگفت در نباید قفل باشه و اصن من نمیدونم کدوم قبرستون رو میگی و... خلاصه قرار شد یکی رو بفرستن. بعد از نیم ساعت دوباره زنگ زدم میگه درش قفل نیست ها، کدوم در رو میگی! خلاصه کاشف به عمل اومد که در اصلی دقیقا اون سر قبرستونه!  تشنه و خسته، با موبایلی که 17% بیشتر شارژ نداشت (با موبایل عکاسی کرده بودم!) راه افتادم به سمت اون یکی در. نیم ساعت راه رفتم تا رسیدم بهش! لامصب همه چی نامتناهیه اینجا! بعدشم فهمیدم که از دوتا خیابون اون طرفتر از خونه سر در آوردم. خلاصه که در مجموع یه پنج کیلومتری راه رفتم امروز...

خیلی خوشرنگ شده بود همه چی. برای چندمین بار فهمیدم که من عاشق تورنتو هستم، حتی بیشتر از پاریس. تا حالا انقدر به جایی احساس تعلق خاطر نداشتم. اون از دانشگاه خوشگلمون، اینم از قبرستوناشون...
انقدر زیباست قبرستونش که آدم اگه توش نمیره خداییش کفران نعمت کرده.

No comments: